این که در هر موردی که به خاطرش خیلی سر خودت معطلی، بیاید جوری محکم بکوبد پس کله ات و تو را بنشاند سر جایت که رسماً کم بیاوری ولی صدایت هم درنیاید، خیلی درد دارد... مخصوصا اگر خدا باشد...
+عنوان: حافظ
- جمعه ۳۱ فروردين ۹۷ , ۰۹:۲۳
- |
با «من» بى کسِ تنها شده، یارا تو بمان همه رفتند از این خانه، خدا را تو بمان (ابتهاج)
این که در هر موردی که به خاطرش خیلی سر خودت معطلی، بیاید جوری محکم بکوبد پس کله ات و تو را بنشاند سر جایت که رسماً کم بیاوری ولی صدایت هم درنیاید، خیلی درد دارد... مخصوصا اگر خدا باشد...
+عنوان: حافظ
از شر آن همه گروه و کانالی که دیگران عضوت کرده اند و رویت نشده ترکشان کنی یا از سر احترام یا ملاحظات دیگر مانده ای راحت می شوی...
همین که می بینم هستی، اما حال من این است دلم می گیرد!
چه قدر خوب است کسانی را داشته باشی که وقتی گوشی ات زنگ می خورد، با دیدن اسمشان روی صفحه لبخند بزنی!
ولی انصاف این است که اگر مرا پیدا کردید و خواندید و شناختید و تصمیم گرفتید به خواندنتان ادامه دهید، یک سک سکی (مبنی بر اطلاع رسانی در مورد کشف اینجا و معرفی خودتان) بکنید و بعد در سکوت ادامه بدهید! انتظار دیگری ندارم!
+ پستِ فعلا ثابت
مثلاً می توانید فردای خواستگاری زنگ بزنید خانه دختر و بگویید: «اَه... اَه... این هم دختر است شما دارید؟ ما که نپسندیدیم و شما هم کلا روی شوهر دادن او حساب نکنید که هیچ کس دختر به این زشتی و بی هنری و بی سوادی و بی ادبی و... را نخواهد پسندید و همان بهتر که به فکر دبه و سرکه باشید.» و بعد هم بدون خداحافظی، شترررررق گوشی را بکوبید سر جایش و بروید پی زندگیتان!
یا می توانید دو روز بعد از خواستگاری زنگ بزنید و بابت پذیرایی خوبشان تشکر کنید و از کمالات و محاسن دخترشان تعریف کنید و از این که با وجود همه اینها، شرایطتان به هم نمی خورد اظهار تاسف کنید و برای دختر آرزوی خوشبختی داشته باشید. بعد هم محترمانه خداحافظی کنید و بروید پی زندگیتان!
البته یک گزینه دیگر هم هست: می توانید اصلا به روی خودتان نیاورید که برای دیدن دختری رفته اید و کلاً به هیچ کجایتان نباشد که آنها نمی دانند نظر شما و تصمیم و اقدام بعدیتان چیست و حتی اگر خودشان هم جوابشان منفی باشد، باز در یک جور بلاتکلیفی به سر می برند و ماتحتتان را بخارانید و بروید پی زندگیتان!
اما از من می شنوید حتی اگر حالت اول را هم انتخاب کنید خیلی بهتر و خوشایندتر و حتی مودبانه تر از این آخری است!
می گویند با پسری ازدواج کن که اگر دختر بود بهترین دوستت می شد! آن وقت من چند تا دختر می شناسم که هی افسوس می خورم که چرا پسر نیستند تا زنشان بشوم!
از همین یکی دو ساعت پیش که تصمیم گرفته ام امسال نروم نمایشگاه کتاب، به قول سهراب: «دلم گرفته است... دلم عجیب گرفته است...»
یک دسته از آدمهایی که به نظرم هیچ وقت نباید ببخشمشان، دخترهایی هستند که با رفتارهای نادرستشان این تصور غلط را در آقایان به وجود آورده اند که با کمی حرفهای قشنگ و احساساتی بازی و یا با دادن پیشنهاد ازدواج می توانند هر دختری را خام خودشان کنند...
روزهایی که باران می بارد، حس می کنم تو آمده ای روی پشت بام خانه مان قدم می زنی و صدای پاهایت چک چک چک است و سایه ی خیست روی همه حیاط می افتد و لبخندت ابری است.
تو آمده ای روی پشت بام خانه مان و دستهایت پر از همه چیزهایی است که ممکن است من بخواهم و تو می خواهی بین خواستن من و اعطای تو فاصله ای نیفتد.
تو آمده ای روی پشت بام خانه مان، سرت را چسبانده ای به سقف اتاق من و خوب گوش می دهی تا همه دعاها و درددلهایم را بشنوی و از همین فاصله کم برایم بغل بغل انرژی مثبت خیس بفرستی و بوی خاک باران خورده در هوای شرجی خانه بپیچد.
روزهایی که باران می بارد، بیشتر دوستم داری... بیشتر دوستت دارم... و همه چیزهای خوب بیشتر می شوند...
+مثل امروز!
+عنوان: مژگان عباسلو
طبق تعریف، باز کردن چندین باره ی برخی از وبلاگها با فاصله ی زمانی کم در یک روز، نوعی وسواس است که شاید هنوز هیچ روان شناس و روانپزشکی به بررسی اختصاصی آن نپرداخته باشد.
راستش را بخواهی حتی نمی توانم بگویم از تو دلگیرم. حقیقتاً نیستم. اما فکر می کنم خیلی خوشت می آید سر به سر آنهایی بگذاری که کمتر از تو دلگیر می شوند و این فکر مرا می رنجاند؛ اما باز هم...
نشستم و خودم را برای خودم حلاجی کردم! قضیه خیلی ساده تر و سرراست تر از چیزی بود که فکرش را بکنید! یک چیزهایی از دست من خارج بود و فقط کافی بود بپذیرمشان و من هم که استاد پذیرش! درد آن جا بود که یک چیزهایی هم در دست خودم بود و باید به پایشان می ماندم... درست که من استاد «به پا ماندن» هم هستم! اما تا کی؟ تا کجا؟! می شود تو هم این را بپذیری لطفا؟!
این یکی دیگر اصلا شوخی خوبی نبود خدا جانم! اما این هم باعث نمی شود عهدم را فراموش کنم. خیالت راحت!
+ عنوان: شاعرش را نمی دانم؛ خواننده اش معین!
یک چیزهایی هم هست که به فردا و فرداها تعلق دارد اما ندانستنش بیشتر از نبودنش آزارت می دهد!
تمام شب را خوابهای خوب دیدم. تعبیر همه شان رسیدن خبرهای خوب، اتفاقهای عالی و سود و منفعت بسیار بود. گمانم خدا دوباره شوخی اش گرفته است!
+عنوان: حافظ
دکتر خسرو باقری در نشست با وزیر آموزشوپرورش: طلسم آموزشوپرورش ما این است که هر طرح نوآورانه موفق در هر جای دنیا را که به داخل کشور میآورد، آن را بیخاصیت و سرانجام، زدودنی میگرداند.
همان چند دقیقه ای که به خاطر من بلند شدی آمدی در اتاق بغلی، نشستی کنارم و آهسته آهسته برایم حرف زدی، من حس خوب «تو را داشتن» را زندگی کردم!
+ عنوان: مولانا