یک نفر به اسم من

با «من» بى کسِ تنها شده، یارا تو بمان همه رفتند از این خانه، خدا را تو بمان (ابتهاج)

من خاطره باز

شما چه طور روز تولدتان برایتان مهم نیست یا سالگرد ازدوجتان را فراموش می کنید؟ من در سالگرد نقل مکان به اتاق جدیدم، یک اتاق تکانی حسابی انجام دادم تا اتاقم در این روز خجسته، نفسی تازه کند!!! =)

سکوتم از رضایت نیست

دلم از خودم می گیرد وقتی برای نیازردن دیگران حرفهایم را می بلعم و سکوت می کنم...

انزوا

دلم فریاد می‌خواهد، ولی در انزوای خویش
چه بی‌آزار با دیوار نجوا می‌کنم هر شب

+محمدعلی بهمنی

خودم

و همان طــور که دردم به خودم مربوط است
شیطنت های دلم هم به خودم مربوط است

گله کم کن که چرا از همه ی شهر تو را …
« آرزویم » که مسلّم به خودم مربوط است

+ احسان امیدی

بی کلاسها!

یکی از بی کلاس‌ترین روش‌های کلاس گذاشتن این است که صرفاً به قصد کلاس گذاشتن پیام و تماس دیگران را دیر جواب دهیم یا کلاً جواب ندهیم.

قشنگها!

از میدان الف تا چهار راه نون را پیاده رفتم. چه قدر مردم خوش لباس و خوش تیپ شده بودند! لباسهای رنگ روشن و ست و گل گلی و شلوغ فضای خیابان را شاد کرده بود. یادتان هست از عادتی به اسم چه قدر قشنگ است نوشتم؟ آن روز هم دلم می خواست به آن دختر دهه هشتادی که جلوی موهایش را صورتی کرده بود و به پسر خوش تیپی که هندزفری در گوش، در عالم خودش بود و مدل مو و ریش بامزه ای داشت و به آن خانم جوانی که مانتوی حریر گل گلی جلو باز تنش بود و به آن زن و شوهر قد بلند چشم درشت خنده روی سر به زیر و به خانم محجبه ای که هم سن و سال خودم بود و یک چادر ملی به رنگ بادمجانی سرش بود و به همه نوزادها و نوپاهای کوچولوی داخل کالسکه ها  لبخند بزنم و بگویم چه قدر قشنگ هستید!

دست کم در راستای اقتصاد مقاومتی!!!

اگر روز زن هدیه گرفته اید، جان مادرتان، امروز را بی خیال شوید!

دو ماه دیگر

گفتم: «علی خوشحالی مدرسه نمی روی؟»

با ناراحتی گفت: «نه.»

در دلم گفتم: «چه عجب! بالاخره یک بچه ی مدرسه دوست پیدا شد.»

هنوز مهر جمله ای که در دلم گفته بودم خشک نشده بود که اضافه کرد: «چه فایده؟ دو ماه دیگر دوباره باید برویم.»

گفتم: «خیلی خب! حالا فعلاً که تعطیلید.»

چیزی نگفت. اما فورا به طرف دوستانش دوید؛ همانهایی که چند لحظه پیش ترکشان کرده بود و با ذوق پیش من آمده بود. به آنها که رسید، ایستاد و آه بلند و صدا داری کشید.

بعد با لحن غمگینی گفت: «بچه ها بیایید حسابی بازی کنیم. فقط دو ماه دیگر وقت داریم!»

از دریچه‌ی انصاف!

هر چه قدر هم با مجازات اعدام مخالف باشید و آن را منافی حقوق بشر بدانید، باید این را بپذیرید که برای کسی که قطعاً روز تولدتان را می‌داند و خبر دارد که تبریک این روز برایتان چه قدر مهم است ولی تبریک نمی‌گوید، هیچ مجازاتی به جز اعدام، منصفانه نیست!

+ به لطف ییرنا، بالاخره نیم‌فاصله را هم آموختم تا نیم‌فاصله نیاموخته از دنیا نروم! مرسی دوست عزیز.

جلسه را این طور شروع کنید!

?Do you promise to tell the truth, the whole truth, and nothing but the truth

و فردا...

واجب الوجودی که وجوبش مطلق است و وجودش بی انتها، می تواند بی دغدغه به هست بودنش ادامه دهد و هی علتهای وجودی ممکن الوجودها را کم و زیاد کند تا یکی واجب شود و آن یکی ممتنع! ولی ممکنی که به وجوب رسید، قطعا نمی تواند قید اطلاق بگیرد و هر لحظه ممکن است علت العلل، در علتی از علل وجودی او نقصان ایجاد کند تا امکانش تناقض بشود و وجودش ممتنع. پس هر ممکنی باید قدر لحظه لحظه های هست بودنش را بداند و لحظه ای را که مبداء این هست شدن است را پاس دارد.

پدیده ای نوظهور از پاک کردن صورت مساله

در راستای «افزایش شانس جوانان برای جذب شدن در هیات علمی دانشگاهها» شرط سنی استخدام را پنج سال کاهش داده اند! در واقع یک عده را از چرخه استخدام حذف کرده اند تا عده ی دیگری شانسشان برای استخدام بیشتر شود! 

تو بگو دوستت دارم تا هوای خشکسالی باران زده شود...

نتیجه تصویری برای دوستت دارم را با من بسیار بگو

دو روز دیگر واجب الوجودم!

برای یک ممکن الوجود هیچ چیز بهتر از این نیست که وزنه ی علتهایی که وجودش را واجب می کنند سنگین تر از وزنه علتهایی شود که وجودش را ممتنع می سازند و آن وقت در هستی اتفاق بیفتد!

توضیح ندادنی

بعضی چیزها آن قدر واضح است که آدم وقتی مجبور می شود توضیحشان بدهد، ترجیح می دهد بنشیند روی زمین خاکی و زار زار گریه کند!

همانا...

... فضول نبودن و سرک نکشیدن در کار دیگران، با بی تفاوت بودن نسبت به دیگران فرق دارد. 

با حروف الفبا دوست باشید لطفا

می گوید: «وقتی دارم با تو چت می کنم، چهار ستون بدنم می لرزد!» ایموجی خنده می فرستم و می پرسم: «چرا خب؟» می گوید: «همه اش فکر می کنم نکند یک ز را ض بنویسم یا یک ص را س یا هر جور غلط املایی دیگر و تو مثل خانم معلمها غلط بگیری!» بیچاره حق دارد! بارها شده است وسط یک حرف کاملاً جدی یا حتی وسط درددل کردنهایش، گزینه پاسخ دادن را برای یکی از پیامهایش انتخاب می کنم و در پاسخ آن پیام شکل درست کلمه ای را که اشتباه نوشته می نویسم و او به این نتیجه می رسد که بهتر است به جای مشورت یا درددل کردن با من خودش را از طبقه بیست و سوم یک ساختمان پرتاب کند پایین!

واقعیت این است که من روی درست نوشتن کلمات حساسم و به نظرم کسی که غلط املایی دارد مثل کسی است که موقع حرف زدن، یک حرف از کلمه ای را اشتباه می گوید و نتیجه می شود کلمه ای دیگر که اتفاقا حرف رکیکی هم هست!!!

نتیجه اخلاقی: نوشتن خیلی مهم است، خیلی خیلی مهم است. به آن اهمیت بدهیم.

چراغ خاموش21

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

مازوخیسم (2)

دلم می خواهد یک نفر محکم و جدی بایستد رو به رویم؛ زل بزند در چشمهایم؛ دستش را بگذارد روی شانه ام و مرا محکم بنشاند روی یک صندلی و همه اخلاقهای گندی را که تازگی پیدا کرده ام، توی صورتم هوار بزند!!!

وقتی دلت می خواهد حرف بزنی و حرفی نداری =/

Designed By Erfan Powered by Bayan