وقتی عزم رفتن می کنی خیلی ها گریبان چاک می کنند که: «رفتنت ضایعه ای جبران ناپذیر است» و «مثل تو دیگر پیدا نمی شود.» و «با رفتنت ما را در غم و اندوهی جان فزا رها می کنی.» و «کلی دلمان برایت تنگ می شود و همیشه به یادت هستیم.» و «تو را به خدا نرو که ما نبودنت را تاب نمی آوریم.» و و و و و .... بعد تو می روی و به فاصله کمی فراموش می شوی! بیشتر آنهایی که این حرفها را زده بودند، طوری بدون یاد تو به زندگیشان ادامه می دهند که انگار هرگز وجود خارجی نداشته ای! آن چند نفری هم که گاهی تو را به یاد می آورند برایشان فقط یک خاطره ای که به گذشته پیوسته و به تو همان طوری فکر می کنند که به معلم کلاس اولشان و به مسافرتی که پارسال رفته بودند و خیلی بهشان خوش گذشته بود و به دختر کوچولوی مو بوری که دیروز در تاکسی لپش را کشیده اند و حس خوبی که موقع قدم زدن در باغشان داشته اند. همین! نه این که بگویم وقتی کسی عزم رفتن می کند دیگران باید زندگیشان را تعطیل کنند و در غم فراق او بسوزند! حرفم این است که وقتی رفتن یک نفر آن قدرها هم در زندگیتان تاثیرگذار نیست، بهتر است این همه نقش بازی نکنید. او که دیگر دارد می رود، این همه خودشیرینی برای چیست!؟ بهتر نیست فقط بگویید: «دلم می خواست می ماندی.» یا «دلم برایت تنگ می شود.» یا «با تو روزهای خوبی داشتم.» ؟ دست کم با خودتان صادق باشید...
+ عنوان: سعدی
- جمعه ۱۷ فروردين ۹۷ , ۲۳:۴۲
- |