یک نفر به اسم من

با «من» بى کسِ تنها شده، یارا تو بمان همه رفتند از این خانه، خدا را تو بمان (ابتهاج)

ابرها فکرِ تو بودند که باران آمد

روزهایی که باران می بارد، حس می کنم تو آمده ای روی پشت بام خانه مان قدم می زنی و صدای پاهایت چک چک چک است و سایه ی خیست روی همه حیاط می افتد و لبخندت ابری است.

تو آمده ای روی پشت بام خانه مان و دستهایت پر از همه چیزهایی است که ممکن است من بخواهم و تو می خواهی بین خواستن من و اعطای تو فاصله ای نیفتد. 

تو آمده ای روی پشت بام خانه مان، سرت را چسبانده ای به سقف اتاق من و خوب گوش می دهی تا همه دعاها و درددلهایم را بشنوی و از همین فاصله کم برایم بغل بغل انرژی مثبت خیس بفرستی و بوی خاک باران خورده در هوای شرجی خانه بپیچد.

روزهایی که باران می بارد، بیشتر دوستم داری... بیشتر دوستت دارم... و همه چیزهای خوب بیشتر می شوند...

+مثل امروز!

+عنوان: مژگان عباسلو

Designed By Erfan Powered by Bayan