یک نفر به اسم من

با «من» بى کسِ تنها شده، یارا تو بمان همه رفتند از این خانه، خدا را تو بمان (ابتهاج)

دهه هفتادی ها (2)

داشت درد دل می کرد (یا به قول خودش مشورت می گرفت) در مورد دوستی که دل باخته است به یک زن پاچه ورمالیده که 17-18 سال از خودش بزرگتر است ولی بلد بوده چه طور قاپ یک پسربچه ی 20-21 ساله ی پولدار را بدزدد و راضی اش کند به ازدواج! کار رسید به آنجا که با حرص دین و قانون را لعنت کرد! دین و قانونی را برای ازدواج پسر شرط اجازه پدر را نگذاشته و به دختر غیرباکره هم اجازه ازدواج بدون اذن پدر و قیم قانونی داده تا نتیجه این بشود که هیچ کس نتواند جلوی این دو نوگل شکفته را بگیرد و آنها «سجاف سر خود» باشند و بتوانند هر غلطی که دلشان می خواهد بکنند. بهش گفتم: «به قانون کاری ندارم؛ ولی از دینی که به هر جایش مطابق میلمان بود عمل می کنیم و هر جایش نبود را ول می کنیم، بهتر از این درنمی آید. دین قبل تر از این مجوز دادن و ندادنها، در مورد کنترل روابط زن و مرد هزار و یک حرف زده. آنها را رعایت کنیم کار به این جاها نمی کشد برادر!» برادرم نبود اما مثل برادرم دوستش داشتم و دارم و همه این حرفها را خواهرانه گفتم. قانع شد. و من به این فکر کردم که چه قدر این پسربچه های دهه هفتادی به زبان نرم و مهر خواهری نیاز دارند تا قانع شوند و ما چه قدر تلخ و گزنده با آنها حرف می زنیم و انتظار داریم دست از پا خطا نکنند و همواره در مسیر مستقیم الهی پیش بروند...

Designed By Erfan Powered by Bayan