داشت درد دل می کرد (یا به قول خودش مشورت می گرفت) در مورد دوستی که دل باخته است به یک زن پاچه ورمالیده که 17-18 سال از خودش بزرگتر است ولی بلد بوده چه طور قاپ یک پسربچه ی 20-21 ساله ی پولدار را بدزدد و راضی اش کند به ازدواج! کار رسید به آنجا که با حرص دین و قانون را لعنت کرد! دین و قانونی را برای ازدواج پسر شرط اجازه پدر را نگذاشته و به دختر غیرباکره هم اجازه ازدواج بدون اذن پدر و قیم قانونی داده تا نتیجه این بشود که هیچ کس نتواند جلوی این دو نوگل شکفته را بگیرد و آنها «سجاف سر خود» باشند و بتوانند هر غلطی که دلشان می خواهد بکنند. بهش گفتم: «به قانون کاری ندارم؛ ولی از دینی که به هر جایش مطابق میلمان بود عمل می کنیم و هر جایش نبود را ول می کنیم، بهتر از این درنمی آید. دین قبل تر از این مجوز دادن و ندادنها، در مورد کنترل روابط زن و مرد هزار و یک حرف زده. آنها را رعایت کنیم کار به این جاها نمی کشد برادر!» برادرم نبود اما مثل برادرم دوستش داشتم و دارم و همه این حرفها را خواهرانه گفتم. قانع شد. و من به این فکر کردم که چه قدر این پسربچه های دهه هفتادی به زبان نرم و مهر خواهری نیاز دارند تا قانع شوند و ما چه قدر تلخ و گزنده با آنها حرف می زنیم و انتظار داریم دست از پا خطا نکنند و همواره در مسیر مستقیم الهی پیش بروند...
- سه شنبه ۱۱ ارديبهشت ۹۷ , ۲۳:۴۷
- |