یادم نمی آید چند بار با همه وجودم حرص خوردم از دست مردهایی که اولین و مهم ترین اولویت ازدواجشان، زیبایی چهره خانم است! چه متنهای بلندبالایی در مذمت مردهایی نوشتم که اول عکس طرف را می دیدند و بعد اگر قیافه ی داخل عکس را نمی پسندیدند، حتی حاضر نمی شدند او را حضورا ببینند و چند کلمه ای حرف بزنند. متنفر بودم از این که معیار زیبایی نه فقط یکی از معیارها (در کنار سایر معیارهایشان) که معیاری با داشتن حق وتو است و دختری را که زیبایی مورد نظر آنها را ندارد نمی خواهند، حتی اگر بهترین و باشخصیت ترین و باکمالات ترین دختر دنیا باشد! هی حرص خوردم و حرص خوردم و حرص خوردم و زمین هی چرخید و هی چرخید و هی چرخید تا رسید به آن روز صبح، ساعت ده، کافه باران... و من که با دیدن چهره اش با خودم گفتم کاش می شد بدون هیچ صحبتی بلند شوم بروم دنبال کارم! و بعدترش که در توجیه تاثیر وتویی چهره اش در پاسخ منفی ام، به این نتیجه رسیدم که تا به حال مجبور به تصمیم گیری در مورد مردی با چهره زیر متوسط نبوده ام که خیال می کرده ام زیبایی ظاهری برایم اهمیتی ندارد و دیگر سعی کردم در مذمت مردان مذکور در خطوط اول این پست چیزی نگویم. با این همه زمین باز هم به چرخش خود ادامه داد و رسید به آنجا که نزدیک بود به مرد پیچیده و دشواری که در درجه اول (و یا شاید صرفاً) از ظاهرش خوشم آمده بود بپیوندم! حالا کلاً ترجیح میدم نه تنها در مورد مردان مذکور در خطوط اول این پست، که کلا در مورد خودم، زیبایی، چهره، مرد، امر خیر، انتقاد، معیار و هر چیز دیگری سکوت کنم!!!
- جمعه ۱۴ ارديبهشت ۹۷ , ۲۳:۳۷
- |