یک نفر به اسم من

با «من» بى کسِ تنها شده، یارا تو بمان همه رفتند از این خانه، خدا را تو بمان (ابتهاج)

مخاطب خاص این پست، دل سرکشِ بایدگریز من است

یک کارهایی هم بود که از همان اول می دانستم باید/ نباید انجام دهم. شاید هرگز کسی مستقیما در این مورد حرفی نزده بود. اما همه ی شواهد و قرائن نشان می داد که فلان کار را باید انجام داد و بهمان کار را نباید. و معمولا مهمترین و پذیرفتنی ترین علتش هم این بود که این کار بچه های خوب است و آن کار بچه های بد. و البته گاهی این نکته هم اضافه می شد که با فلان کار خدا دوستت دارد و با بهمان کار خیر. بزرگتر که شدیم، همین دلایل، کمی سطح بالاتر و باکلاس تر تحویلمان داده شد. اما هیچ وقت با پشتوانه اجبار و زور و تهدید همراه نشد. حالا که سالها از آن روزها گذشته است، می دانم که مادر برای یاد دادن این جور کارها، بیش از هر چیز از دو روش تشویق و الگوسازی استفاده می کرد. و این شد که من بایدها و نبایدهای زیادی را آموختم؛ به دنبال چرایش رفتم و هر بار این چرایی را با خواست خدایی که دانا و حکیم و مهربان است و مصلحت مرا بیش از من می داند و من باید به پاس همه نعمتهایش شکرگزارش باشم و بهترین راه شکرگزاری، عمل به بایدها و نبایدهای او است پیوند زدم و در فرایند همین پیوندزنی، بسیاری از بایدها و نبایدهایی را که نمی توانستم به خدا بچسبانم (چون برایم باورپذیر نبود) را به تدریج حذف کردم و شدم فردی با بایدها و نبایدهایی که نه صد در صد شبیه باید و نبایدهای خانواده بود و نه آن قدرها هم متفاوت. بزرگتر که شدم، ظهور نیازهای جسمی و روحی مختلف، باعث شد گاهی باورهایم برای پایبندی به بایدها و نبایدهایم کافی نباشد و من برای تضمین این پایبندی، عمیق تر از گذشته به چرایی ها پرداختم و سعی کردم فلسفه ملموس تر و تجربی تر هر باید و نبایدی را بفهمم. حالا گاهی پیش می آید که با آن که می خواهم، نمی توانم صرفاً به خاطر خواست خدا، آن طور که باید و شاید به باید و نبایدها پایبند بمانم؛ راستش، گاهی می شود باید و نبایدهای الهی را با توجیه و آسمان ریسمان به هم بافتن، تغییر داد یا موقتا کنار گذاشت یا... اما فلسفه را نمی توان فریب داد! لااقل من نمی توانم. می توانم خودم را گول بزنم و بگویم شاید هم واقعاً منظور خدا این نبوده است ولی نمی توانم منکر نتایج منفی فلان عمل غیراخلاقی یا غیردینی شوم که هم عقل و هم تجربه بر این نتایج معترف است. و این چنین است که با بایدها و نبایدهایی سر می کنم که گاهی پایبندی به آنها خیلی سخت است؛ اما غیرممکن نیست و خوشبختانه اثرات مثبتش را در زندگی ام دیده ام. و حالا... دلم در کشمکش با یک نباید خیلی پررنگ است و من در این باره کلی با او حرف زده ام و راضی اش کرده ام اما هنوز وسوسه آن نباید در دلش جولان می دهد... امیدوارم بتوانم با این پست، قانعش کنم...

Designed By Erfan Powered by Bayan