یک کارهایی هم بود که از همان اول می دانستم باید/ نباید انجام دهم. شاید هرگز کسی مستقیما در این مورد حرفی نزده بود. اما همه ی شواهد و قرائن نشان می داد که فلان کار را باید انجام داد و بهمان کار را نباید. و معمولا مهمترین و پذیرفتنی ترین علتش هم این بود که این کار بچه های خوب است و آن کار بچه های بد. و البته گاهی این نکته هم اضافه می شد که با فلان کار خدا دوستت دارد و با بهمان کار خیر. بزرگتر که شدیم، همین دلایل، کمی سطح بالاتر و باکلاس تر تحویلمان داده شد. اما هیچ وقت با پشتوانه اجبار و زور و تهدید همراه نشد. حالا که سالها از آن روزها گذشته است، می دانم که مادر برای یاد دادن این جور کارها، بیش از هر چیز از دو روش تشویق و الگوسازی استفاده می کرد. و این شد که من بایدها و نبایدهای زیادی را آموختم؛ به دنبال چرایش رفتم و هر بار این چرایی را با خواست خدایی که دانا و حکیم و مهربان است و مصلحت مرا بیش از من می داند و من باید به پاس همه نعمتهایش شکرگزارش باشم و بهترین راه شکرگزاری، عمل به بایدها و نبایدهای او است پیوند زدم و در فرایند همین پیوندزنی، بسیاری از بایدها و نبایدهایی را که نمی توانستم به خدا بچسبانم (چون برایم باورپذیر نبود) را به تدریج حذف کردم و شدم فردی با بایدها و نبایدهایی که نه صد در صد شبیه باید و نبایدهای خانواده بود و نه آن قدرها هم متفاوت. بزرگتر که شدم، ظهور نیازهای جسمی و روحی مختلف، باعث شد گاهی باورهایم برای پایبندی به بایدها و نبایدهایم کافی نباشد و من برای تضمین این پایبندی، عمیق تر از گذشته به چرایی ها پرداختم و سعی کردم فلسفه ملموس تر و تجربی تر هر باید و نبایدی را بفهمم. حالا گاهی پیش می آید که با آن که می خواهم، نمی توانم صرفاً به خاطر خواست خدا، آن طور که باید و شاید به باید و نبایدها پایبند بمانم؛ راستش، گاهی می شود باید و نبایدهای الهی را با توجیه و آسمان ریسمان به هم بافتن، تغییر داد یا موقتا کنار گذاشت یا... اما فلسفه را نمی توان فریب داد! لااقل من نمی توانم. می توانم خودم را گول بزنم و بگویم شاید هم واقعاً منظور خدا این نبوده است ولی نمی توانم منکر نتایج منفی فلان عمل غیراخلاقی یا غیردینی شوم که هم عقل و هم تجربه بر این نتایج معترف است. و این چنین است که با بایدها و نبایدهایی سر می کنم که گاهی پایبندی به آنها خیلی سخت است؛ اما غیرممکن نیست و خوشبختانه اثرات مثبتش را در زندگی ام دیده ام. و حالا... دلم در کشمکش با یک نباید خیلی پررنگ است و من در این باره کلی با او حرف زده ام و راضی اش کرده ام اما هنوز وسوسه آن نباید در دلش جولان می دهد... امیدوارم بتوانم با این پست، قانعش کنم...
- يكشنبه ۱۶ ارديبهشت ۹۷ , ۲۱:۰۳
- |