یک نفر به اسم من

با «من» بى کسِ تنها شده، یارا تو بمان همه رفتند از این خانه، خدا را تو بمان (ابتهاج)

اسم- فامیل!

رفته ام فلان سازمان و برای دومین بار در یک ماه گذشته (و البته در کل عمرم!) باید بروم سراغ آقای ب! چهره اش یادم نمی آید. پشت در اتاقش منتظر می مانم. جوانی می آید که خیلی جوان تر از تصوری است که از آقای ب دارم. اما خانمی که با من منتظر است و او را می شناسد می گوید خودش است. آقای ب به طور خودجوش، در سلام و احوالپرسی با من پیشقدم می شود! داخل اتاق، وقتی خودم را با فامیلم معرفی می کنم بلافاصله اسم کوچکم را می گوید! یعنی از بین آن همه آدمی که پرونده شان زیر دست او است و می آیند و می روند، چهره ام که هیچ، اسم کوچکم را هم یادش مانده است! حالا مانده ام چهارشنبه که قرار است برای پیگیری بعدی تماس بگیرم، وقتی تلفنش را جواب داد و خواستم خودم را معرفی کنم برای این که مرا به خاطر بیاورد، بگویم فلانی زاده (فامیلم) هستم یا فلانی (اسمم)!!! چشمک

Designed By Erfan Powered by Bayan