یک زمانی، آزاده می گفت: «خیلی اعتماد به نفس داری که کفش پاشنه بلند نمی پوشی.» سانتی متر قدم و نظر دیگران برایم مهم نبود. می خواستم آن طوری که دوست دارم لباس بپوشم. اما شرایط شغلی ام طوری پیش رفت که مجبور شدم (خودم را مجبور کردم) طور دیگری باشم. امروز بعد از گذشت چند سال «طور دیگری بودن»، هوس کردم برای حضور در یک مکان رسمی و بعدتر در یک جلسه رسمی، کفش اسپرت و شلوار جین و مانتوی تابستانی بپوشم. گذشته از همه چیز، کفش ها، کفشهایی که با عشق خریده بودمشان، بدجوری در ذوقم زدند. حس کردم نه تنها طرز راه رفتنم، که حتی طرز نگاه کردن، احساس کردن، رفتار کردن، و فکر کردنم هم عوض شده است! هی به خودم نهیب زدم که: «خجالت بکش! تو همانی هستی که بودی. چند سانتی متر پاشنه، چه تاثیری می تواند در شخصیتت داشته باشد؟! با کفش اسپرت باشی یا کفش پاشنه دار، همان تحصیلات، همان شغل، همان عنوان دهان پرکن قبل از اسم و همان پرستیژ اجتماعی را داری!» اما همه این باورها، وقتی برای خداحافظی به طرف آقای همکار برگشتم و ایستادیم تا چند کلمه حرف بزنیم به باد فنا رفت! این که مجبور بودم برای نگاه کردن به چشمهایش سرم را کمی بالا بگیرم چیزی نبود که اعتماد به نفسم در برابرش مقاومت کند و کم نیاورد! حالا من هستم و دو جفت کفش پاشنه بلند ساده ی رسمی در جاکفشی و چهره ی کمرنگ و بی روح دخترکی که سالها پیش، با کفش اسپرت روی ابرها سیر می کرد اما حالا کم مانده است زیر یک جفت پاشنه ی بلند زرشکی بااعتماد به نفس باکلاس له شود! =|
+ این پست بر اساس واقعیت و همراه با مقادیر بالایی از اغراق، نوشته شده است و در پس آن معنای عمیق تری نهفته است!
- چهارشنبه ۲ خرداد ۹۷ , ۰۰:۴۶
- |