تمام دو ساعتی را که این جا بودند غر می زد و بهانه می گرفت. گاهی شبکه پویا می خواست، گاهی گرسنه اش بود و گاهی تشنه. از هر غذا یا خوراکی که جلویش می گذاشتند دو سه لقمه می خورد و سیر می شد. اما هنوز آن غذا یا خوراکی به آشپزخانه برنگشته بود که دلش هوس چیز دیگری می کرد! مامانش هم بدون این که گوشی از دستش بیفتد، در پی خرده فرمایشات خانم کوچولو بود و هی این را می آورد و آن را می برد؛ و گاهی که نق و نوق بچه بیشتر می شد تهدیدی می کرد که اگر ادامه بدهد به خانه برمی گردند و بچه برای چند ثانیه آرام می شد؛ ولی کمی بعد، باز روز از نو روزی از نو.
صبر کردم تا آرام بودنش به چند دقیقه بکشد. بعد بهش پیشنهاد بازی دادم. یک بازی من درآوردی دم دستی خیلی ساده! قرار شد من اسم افراد فامیل را بگویم و او هر وقت کسی را می شناخت دست بزند و هر وقت نمی شناخت پا بکوبد. کلی از بازی خوشش آمد و حتی وسط بازی شروع کرد از نمادهای جدیدی که خودش اختراع کرده بود برای نشان دادن این که کسی را می شناسد یا نه استفاده کند. چند تا بازی ساده من در آوردی دیگر هم کردیم. کلی خندید و دیگر نه شبکه پویا خواست نه گرسنه شد نه تشنه. تا افطار حدود بیست دقیقه بازی کردیم. سر سفره افطار بهانه نگرفت و غذایش را خورد. بعد از افطار تا وقتی اینجا بودند، واقعا شاد و شنگول بود، شوخی می کرد، سر به سرمان می گذاشت، بالا و پایین می پرید، این طرف و آن طرف می رفت، بلبل زبانی می کرد و دیگر اصلاً غر نمی زد. و من توجه مادرش را به همه اینها، که با یک کنار گذاشتن گوشی و چند بازی ساده و کمی توجه مثبت به دست آمده بود، جلب کردم!
- جمعه ۴ خرداد ۹۷ , ۱۷:۱۶