یک نفر به اسم من

با «من» بى کسِ تنها شده، یارا تو بمان همه رفتند از این خانه، خدا را تو بمان (ابتهاج)

عشق کوچولو

وبلاگی را می خواندم که همه مطالب آن، عشقولانه های یک زوج جوان تازه ازدواج کرده بود؛ زوجی پر از عشق و شور و هیجان و انگیزه. آن قدر صاف و صادق و صمیمی می نوشتند که حتی منی که از این «لوس بازی ها» خوشم نمی آید، مجذوبشان شده بودم و اصلاً به نظرم لوس بازی نمی آمد. شاید چون هیچ تظاهر و «توی سر بقیه کوفتن» و «به رخ کشیدن»ی در کار نبود و فقط خیلی صادقانه خاطراتشان را ثبت می کردند. با همه اینها، بعد از خواندن حدود یک سال اول زندگی مشترکشان، حوصله ام از عشقولانه هایشان سر رفت! تا این که رسیدم به قسمتی که پای نی نی به زندگیشان باز شد و دوباره به نظرم رسید که چه قدر زندگیشان قشنگ و دوست داشتنی است و از آن روز به بعد با چنان ذوقی می خوانمشان که انگار روزهای قشنگ زندگی خودم هستند! این طور بود که یک بار دیگر کشف کردم، برای من قشنگترین و غیرتکراری ترین و هیجان انگیزترین چیز در دنیا، بچه ها هستند نه وجود یک همراه همدل عاشق و مهربان! =)

Han Hyo Joo
۱۲ خرداد ۹۷ , ۱۴:۲۲
متن بسیار قشنگ و زیبایی بود
Designed By Erfan Powered by Bayan