یک نفر به اسم من

با «من» بى کسِ تنها شده، یارا تو بمان همه رفتند از این خانه، خدا را تو بمان (ابتهاج)

من و عشق و دل دیوانه بساطی داریم

می گوید: «روزه قضایت را بگذار پنج شنبه بگیر ثواب دارد.» می گویم: «ثواب نمی خواهم. همین که برایم گناه نوشته نشود بس است!» می خندد. ادامه می دهم: «من فقط می خواهم به وظیفه ام عمل کرده باشم؛ به چیزی که واجب است.» چیزی نمی گوید. می داند که تا وقتی خوب در مورد چیزی فکر نکرده باشم حرفی نمی زنم. خوب فکر کرده ام و به این نتیجه رسیده ام تنها چیزی که باید در هر حال انجام دهم واجبات است؛ حتی وقتی به همه اعتقاداتم شک کرده ام؛ حتی وقتی میانه ام با خدا شکراب شده است؛ حتی وقتی به دعاهایم توجهی نکرده است؛ حتی وقتی فلسفه انجامشان را نمی فهمم؛ حتی وقتی با نهایت کسلی و بی میلی انجامشان می دهم. واجب را باید انجام داد و هیچ ربطی به احساسها و فکرهای من ندارد. اما انجام مستحبات فقط و فقط عشق می خواهد. مستحبات برای وقتی است که دلم هوای خدا را کرده باشد؛ وقتی دنبال بهانه می گردم که خودم را پرت کنم در آغوشش؛ وقتی روحم برایش پر می کشد؛ وقتی می خواهم با او گپ بزنم؛ خودم را برایش لوس کنم؛ توجهش را بکشانم سمت خودم. اصلا مستحبات برای هر وقتی است که دلم می خواهد! و خود خدا خواسته است یک وقتهایی من فقط از سر دلم به سراغش بروم نه به این دلیل که او گفته است و یک باید پررنگ هم پشتش گذاشته است. همه واجبها وظیفه اند و همه مستحبها، عشق...

+ و البته که وظایف را هم می شود با عشق ترکیب کرد.

+ شاعر عنوان: وحشی بافقی

Designed By Erfan Powered by Bayan