یک نفر به اسم من

با «من» بى کسِ تنها شده، یارا تو بمان همه رفتند از این خانه، خدا را تو بمان (ابتهاج)

نعمت

نشستیم پشت میز، رو در روی هم. من دو تا بستنی شکلاتی سفارش دادم. تو سکوت کرده بودی.

من با اشتهای تمام بستنی می خوردم و تو سکوت کرده بودی.

برایت حرف زدم... حرف زدم... حرف زدم... تو سکوت کرده بودی.

تشنه ات بودم. باید برایت حرف می زدم با این که تو سکوت کرده بودی.

باید آن همه ندیدنت را در همین فرصت کمی که داشتیم جبران می کردم، فرصتی که مثل بستنی هایمان آب می شد و تو سکوت کرده بودی.

باید تو را برای تمام روزهای دیگری که تمی دیدم، در ذهنم و در دلم، ذخیره می کردم ، تو سکوت کرده بودی.

اصرار نکردم که حرف بزنی، اصرار نکردم که جز گوش سپردن و سر تکان دادن و گاهی یکی دو کلمه کوتاه و لبخندی کمرنگ کاری بکنی... نخواستم تو را به حرف بیاورم... چیزی نپرسیدم... از ذوق حرف زدنم کم نشد... کلماتم را گم نکردم... دلخور نشدم... نگران نشدم... با این که تو سکوت کرده بودی...

سیری ز دیدن تو ندارد نگاه من
چون قحط دیده‌ای که به نعمت رسیده است

+ صائب تبریزی

Designed By Erfan Powered by Bayan