یک نفر به اسم من

با «من» بى کسِ تنها شده، یارا تو بمان همه رفتند از این خانه، خدا را تو بمان (ابتهاج)

چی شد که این جوری شد؟!

یک زمانی وقتی چند تا عکس معمولی از یک جشن تولد یا یک فیلم از بزن و بکوب یک عروسی معمولی پخش می شد، نود و هشت در صد افرادی که در آن عکسها و فیلم بودند یا خودشان خودشان را می کشتند یا پدر و برادرشان زحمت این کار را می کشیدند! یک زمانی دوستهای غیرهمجنس، می مردند و زنده می شدند تا بتوانند دو دقیقه تلفنی با هم حرف بزنند یا بیرون بروند و همه تلاششان این بود که هیچ کس نفهمد آنها دوست جنس مخالف دارند و جلوی آن چند نفری هم که محرم اسرار بودند و در جریان ماوقع قرار می گرفتند، کلی تلاش می کردند نشان دهند که عشقشان پاک است و تا به حال دستشان به هم نخورده است (و فکر کنم واقعا هم نخورده بود!). یک زمانی آنهایی که خیلی خراب بودند نهایتاً دست دوست جنس مخالفشان را می گرفتند یا ته تهش یک بوسه و بغل بود و به ندرت می شنیدی که فلانی وارد روابط خاک بر سری شده است و البته با وجود همه ی این چیزها، هدف نود و هشت در صد رفاقتهای بین دو جنس مخالف ازدواج بود. یک زمانی دختر خوب کسی بود که در عمرش با پسری حرف نزده باشد و یک دانه مو هم از پهنای صورتش کن نشده باشد و تا به حال حتی کرم هم به صورتش نزده باشد. از مانتوهای اپل دار گل و گشاد و روسریهای سنجاق زده بلند و شلوار جینهای گشاد و تنها مدل بیرون گذاشتن مو برای زنهای بدحجاب و محدود بودن آرایش به ماتیک قرمز و سایه ی سبز و سرخاب سرخ هم که دیگر نگویم!!!

راستش در آن زمانها و تا قبل از اتفاق افتادن دگردیسی در فرهنگ مذکور، من هیچ وقت ندیده بودم کسی  برای تغییر چنین فرهنگی جوسازی یا تبلیغ یا فعالیت فرهنگی و غیرفرهنگی خاصی داشته باشد و نمی دانم چه طور اتفاق افتاد این که دخترها شروع کردند چپ و راست عکسهای سکسی و نیمه سکسی خودشان را در فضاهای مجازی (که احتمالا پدر و برادرشان هم فالور آن هستند) انتشار دهند و نظر مردم را در مورد قسمتهای خصوصی بدنشان بپرسند و لابد پدر و برادرشان هم به جای کشتن آنها، از تماشای اندامشان حض کنند! یا این که دختر و پسرها با افتخار تمام دوست غیرهمجنسشان را به خانه ببرند و نه تنها خودشان، که حتی پدر و مادرشان پز دوست غیرهمجنس بچه شان را به خاله و عمه و دختر دایی و پسرعمو بدهند و به بچه شان سفارش کنند که هر چه می تواند از این رابطه لذت ببرد و اصلا به فکر فردا و فرداها نباشد که اینجا و اکنون را عشق است! و کار برسد به اینجا که عوض این که وقتی خانواده پسری می فهمند عروسشان یک روزی یک جایی جواب سلام پسر غریبه ای را داده است او را به آتش بکشند، در همان شروع کار از تعداد دوست پسرها و محدوده روابطشان می پرسند و اگر خیالشان بابت بکارت در معنای عرف راحت شود بقیه موارد اشکالی نداشته باشد و حتی نشانه این باشد که طرف مقابلشان آدم سرد و گرم روزگار چشیده ای است و در روابطش با غیرهمجنسها تجربه های خوبی به دست آورده که می تواند در زندگی «زناشویی» اش مورد استفاده قرار دهد. یا این که ورود به یک رابطه با هدف آشنایی برای ازدواج، اوج بی کلاسی و بی فرهنگی و املی محسوب می شود و اصلا چه دلیلی دارد آدم بخواهد همه عمرش را با یک نفر بگذارند و کنار او کپک بزند!؟ یا این که آرایش از هفتاد و دو قلم هم فراتر رفته است و همین طور در کوچه و خیابان عروسهای خلیجی و بندری و عربی و ایرانی می بینی که به جای تور و تاج عروس دو وجب روسری (و حتی گاهی یک مقنعه مشکی) روی سرشان است و به جای لباس عروس، یک تاپ و شلوارک پوشیده اند و رویش هم یک مثلاً مانتوی جلو باز کشیده اند!

واقعاً برایم سوال است که چه طوری از آن همه افراط احمقانه به این همه تفریط جنون وار رسیدیم؟ از ماهواره؟! از شبکه های مجازی؟! از همگانی شدن تلفن همراه؟! از دست اجانب؟! از لج خودی ها؟! از شدت بالا رفتن آگاهی و فرهنگمان؟! دقیقاً از کجا و از کی این طور متحول شدیم و جالب این جا است که این تحول چنان قدم به قدم و تدریجی انجام شد که کسی متوجهش نشد. 

نمی گویم آن فرهنگ گذشته صد در صد درست بود. نمی گویم این فرهنگ جدید صد در صد غلط است. اصلاً کاری به درست و غلط هیچ کدام ندارم. فقط دلم می خواهد یک نفر بی طرف پیدا بشود و بیاید یک تحلیل درست و حسابی و روشن بینانه و جامع و عمیق در مورد این که چه طور شد که این طور شد ارائه دهد و مرا از این حیرت و سردرگمی عظمی نجات دهد!!!

Designed By Erfan Powered by Bayan