داشتم روی پل ب. قدم می زدم و غرق در خیالات خودم بودم که حس کردم کسی دارد پشت سرم می آید. با یک نیم نگاه، پیرمرد زهوار در رفته ای را دیدم و فکر کردم الان از کنارم رد می شود و می رود. ولی او خودش را به من رساند و در حالی که دندانهای یکی بود یکی نبودش را نمایش می داد، با لهجه ای مبهم شروع به حرف زدن کرد. راستش یک کلمه از حرفهایش را هم نمی فهمیدم؛ نمی دانم به خاطر لهجه اش بود یا استرسی که گرفتم. به هر حال از حالت نزدیک شدنش و لحن حرفهایش متوجه شدم دارد حرفهای خاک بر سری می زند. قدمهایم را تندتر و تندتر کردم ولی او هم با همه پیری اش، پا به پایم آمد و باز کمی نزدیکتر شد. آن وقت بود که منِ پاستوریزه ی مظلوم در این مواقع، نمی دانم از کجایم این حرف در آمد (آن هم با لحن خیلی محکم) که: «گورت را گم می کنی یا جیغ بکشم همه جمع شوند؟!» و در همان حین به دور و برمان که پرنده پر نمی زد و چند ماشینی که در خیابان بود ولی قطعاً نه صدای بلندترین جیغ ممکن را می شنیدند و نه اگر می شنیدند برایشان جذابیتی داشت که در آن هوای گرم بیایند جمع شوند، نگاه کردم! =) و بعدترش به این فکر کردم که اصلاً تو آداب جیغ زدن در این شرایط را بلدی که ادعایت می شود؟! تو تا حالا به جز مواقعی که گربه می پرد طرفت یا مارمولک (و البته نه سوسک!) می بینی یا کسی بی هوا قلقلکت می دهد جیغ زده ای و در همه ی این موارد، کسی جیغ تو را جدی گرفته است که حالا بتوانی جیغی بکشی که عالم و آدم را جمع کنی؟! البته خوشبختانه پیرمرد از هیچ کدام از این چیزها خبر نداشت که گفت (و این بار چه شد که لهجه اش را فهمیدم؟!): «خب جیغ بزن! مگر از جیغت می ترسم؟» و بعد مثل جن ناپدید شد!
- دوشنبه ۲۸ خرداد ۹۷ , ۰۰:۰۷