این روی اعصاب ترین شکل گدایی کردن بود که در عمرم دیده بودم. پسر بچه لاغر اندام 6-7 ساله ای که نگاه ترحم برانگیزی داشت و سعی می کرد وانمود کند پایش می لنگد، یک دستمال چهار خانه ی کثیف به رنگ سورمه ای دستش بود و بدون این که حرفی بزند سعی می کرد با دستمالش کفش مسافران بی. آر. تی. را تمیز کند. طبیعتاً هیچ کس این صحنه را تحمل نمی کرد و همگی فوراً پایمان را عقب می کشیدیم و از او می خواستیم این کار را نکند. بعضی ها پولی هم به او می دادند. فقط خانمی که چهره ی خیلی سرد و بی روحی داشت و مشغول صحبت با تلفنش بود، هیچ واکنشی نشان نداد؛ حتی بچه را پس نزد. اما اگر فکر می کنید بچه کفش های این خانم را حسابی تمیز کرد سخت در اشتباهید! او به همان یک لحظه آشنا کردن دستمال با کفش اکتفا کرد و بعدش زل زد توی چشمهای خانم بی روح تا بهش پول بدهد! یعنی اگر بقیه هم مانع کارش نمی شدند، عملاً او اقدام تمیزکارانه ی خاصی انجام نمی داد و این کارش فقط یک نمایش مضحک برای جلب دلسوزی و ترحم بود!
+ من به کمک به گداهایی که بر احساسات مردم سوار می شوند هیچ اعتقادی ندارم. اما خیلی خیلی خیلی دلم برای این طفل معصومها می سوزد که به جای گرمای آغوش مادر و حمایت پدر، باید در گرمای بی رحم تابستان و سرمای زمستان بین این مردم غیرقابل اعتماد، کودکیشان را گم کنند و در عوض فریبکاری و حقارت را تجربه کنند...
- يكشنبه ۳ تیر ۹۷ , ۱۳:۲۴