یک نفر به اسم من

با «من» بى کسِ تنها شده، یارا تو بمان همه رفتند از این خانه، خدا را تو بمان (ابتهاج)

یک... دو... سه... چهار... پنج...

وقتی از مهدی می خواهم کاری را انجام دهد و او به روی خودش نمی آورد، می گویم: «تا 5 وقت داری.» و این، لجبازی و نافرمانی اش را در هم می شکند و می شود یک بازی برای او. تا وقتی من دارم با صدای بلند و شمرده می شمرم، مهدی با یک لبخند شیطنت آمیز و به حالت آماده باش سر جایش می ماند یا کار قبلی اش را ادامه می دهد. همین که حرف پ از کلمه پنج را تلفظ می کنم مثل فشنگ از جایش می پرد و کاری را که خواسته ام انجا می دهد. امروز بهش می گویم: «مهدی جان! من کار دارم. لطفاً از اتاقم برو بیرون.» می خندد و می گوید: «خاله تا ده بشمر.» شروع می کنم به شمردن. وقتی به پنج می رسم با خنده از اتاق بیرون رفته است!

کیت
۰۶ تیر ۹۷ , ۰۰:۳۶
سلام
تولدت چند تیر بود خانم دکتر؟ من همیشه ماهها یادم می مونه اما روز نه...مثلا تاریخ عقد خودمم میدونم خرداده ولی برای روزش همیشه شناسنامه ام رو چک میکنم.خخخ

پاسخ :

سلام عزیزم.
خیلی باحالی دختر =)))
میام میگم
Designed By Erfan Powered by Bayan