از در درآمدی و من از خود بهدرشدم | گویی کز این جهان به جهان دگر شدم | |
گوشم به راه تا که خبر میدهد ز دوست | صاحبخبر بیامد و من بیخبر شدم | |
چون شبنم اوفتاده بدم پیش آفتاب | مِهرم به جان رسید و به عَیّوق برشدم | |
گفتم ببینمش مگرم درد اشتیاق | ساکن شود، بدیدم و مشتاق تر شدم | |
دستم نداد قوت رفتن به پیش دوست | چندی به پای رفتم و چندی به سر شدم | |
تا رفتنش ببینم و گفتنش بشنوم | از پای تا به سر همه سمع و بصر شدم | |
من چشم از او چگونه توانم نگاه داشت؟ | کاول نظر به دیدن او دیدهور شدم | |
بیزارم از وفای تو یک روز و یک زمان | مجموع اگر نشستم و خرسند اگر شدم | |
او را خود التفات نبودی به صید من | من خویشتن اسیر کمند نظر شدم | |
گویند روی سرخ تو سعدی که زرد کرد | اِکسیر عشق بر مسم افتاد و زر شدم |
+ شاعر: سعدی
+شاعر عنوان: فروغی بسطامی
- چهارشنبه ۶ تیر ۹۷ , ۲۳:۳۳