یک نفر به اسم من

با «من» بى کسِ تنها شده، یارا تو بمان همه رفتند از این خانه، خدا را تو بمان (ابتهاج)

با صد هزار دیده تماشا کنم تو را...

از در درآمدی و من از خود به‌درشدم گویی کز این جهان به جهان دگر شدم
گوشم به راه تا که خبر می‌دهد ز دوست صاحب‌خبر بیامد و من بی‌خبر شدم
چون شبنم اوفتاده بدم پیش آفتاب مِهرم به جان رسید و به عَیّوق برشدم
گفتم ببینمش مگرم درد اشتیاق ساکن شود، بدیدم و مشتاق تر شدم
دستم نداد قوت رفتن به پیش دوست چندی به پای رفتم و چندی به سر شدم
تا رفتنش ببینم و گفتنش بشنوم از پای تا به سر همه سمع و بصر شدم
من چشم از او چگونه توانم نگاه داشت؟ کاول نظر به دیدن او دیده‌ور شدم
بیزارم از وفای تو یک روز و یک زمان مجموع اگر نشستم و خرسند اگر شدم
او را خود التفات نبودی به صید من من خویشتن اسیر کمند نظر شدم
گویند روی سرخ تو سعدی که زرد کرد اِکسیر عشق بر مسم افتاد و زر شدم

+ شاعر: سعدی 

+شاعر عنوان: فروغی بسطامی

رضا مرادی
۰۷ تیر ۹۷ , ۱۲:۰۱
بسی زیبا بود...!
تشکر از شما
آوا
۰۷ تیر ۹۷ , ۱۳:۵۰
ای وای یاد اون روزی افتادم که امتحان ترم ادبیات داشتیم این شعر حفظیمون بود :|

+ اینارو ولش، هدف از این شعر چی بود کلک!؟ :-""""""

پاسخ :

اهداف شوم!
Designed By Erfan Powered by Bayan