یک نفر به اسم من

با «من» بى کسِ تنها شده، یارا تو بمان همه رفتند از این خانه، خدا را تو بمان (ابتهاج)

نه به برانداز کردن دختری که به او متلک می گویند!!!

همان طور که از کنار ایستگاه تاکسی ها رد می شدم تا به آن طرف میدان بروم، شنیدم که راننده تاکسی ای که یک لحظه قبل از کنارش رد شده بودم دارد در حضور همکارانش با صدای بلند و لحن ناخوشایندی به دختری می گوید: «خسته شدی. بفرمایید در خدمت باشیم کل شهر بگردانمت!» در این جور مواقع، رسم (!) بر این است که آدمها برگردند به طرف دختر و سر تا پای او را برانداز کنند تا ببینید چه عیب و ایرادی در پوشش و ظاهرش هست که راننده تاکسی نه چندان جوان به خودش اجازه داده با چنین لحنی جملاتی منظوردار به او بگوید و حتی با خودشان بگویند اگر ایراد از دختره نیست پس چرا یک لحظه پیش که من از جلوی راننده تاکسی رد شدم و اتفاق کیف لپ تاپ بزرگ و سنگینم در دستم بود و طبیعتاً بیشتر خسته می شدم، این حرفها را نزد؟! من هم برگشتم و پشت سرم را نگاه کردم. اما نه جوری که دختر را ببینم. فقط نگاه سرزش آمیزی به راننده تاکسی کردم و به راهم ادامه دادم. دختر را تا وقتی از کنارم رد شد و تا آن طرف میدان جلویم راه رفت ندیدم. و وقتی دیدمش، واقعا هیچ چیزی در او ندیدم که نشان دهد دختر جلفی است و پیشنهاد می پذیرد! یک جفت کفش تابستانی  و یک شلوارکرم رنگ به پا داشت. مانتوی چهارخانه کرمی و سورمه ای پوشیده بود که تا بالای زانویش می رسید و کمرش کش دوزی داشت اما تنگ نبود و یک شال شیری رنگ با دایره های بزرگ سورمه ای سرش بود. در دستش هم یک کیف شیری رنگ و یک کیف دف بزرگ داشت. چهره اش را هم یک لحظه از نیم رخ دیدم؛ هیچ آرایشی نداشت! و بالاخره این که در راه رفتنش هیچ قر و قنبیلی به خرج نمی داد و خلاصه هیچ رفتار یا پوشش جلفی نداشت. اما قطعا در جامعه ما، به خاطر این که مردی حرف منظورداری به او زده بود، متهم و یا شاید مجرم بود!

+ لازم نیست که بگویم من دختر را برانداز نکردم؟! فقط چون حدود پنج دقیقه دقیقا جلوی من راه می رفت خواهی نخواهی می دیدمش!

Designed By Erfan Powered by Bayan