خودم را به آب و آتش زدم تا تو کوه درد نشوی... نشد... اما حالا... لطفا «طاقت بیار و مرد باش»... خدا هست...
- پنجشنبه ۹ فروردين ۹۷ , ۱۵:۵۸
- |
با «من» بى کسِ تنها شده، یارا تو بمان همه رفتند از این خانه، خدا را تو بمان (ابتهاج)
خودم را به آب و آتش زدم تا تو کوه درد نشوی... نشد... اما حالا... لطفا «طاقت بیار و مرد باش»... خدا هست...
وقتی داری در مسیری پیش می روی و به مقصد نمی رسی، لزوما به این معنا نیست که مسیرت اشتباه است و باید برگردی و در جهت 180 درجه مخالف آن راه بروی. گاهی لازم است چیزهای دیگری را عوض کنی، مثلاً کفشهایت را، سرعت رفتنت را، طرز قدم برداشتن را، همسفرت را، تعریفت از مقصد را و هزار و یک چیز دیگر را! همیشه 180 درجه چرخیدن، راه حل خوبی نیست.
آدم به اسم خودش وابسته می شود، جادوی اسمش می شود و خودش را با آن تعریف می کند و اگر مدتی به نام دیگری صدایش بزنند دلش برای اسم واقعی اش تنگ می شود. اگر جایی باشد که هیچ کس اسمش را نمی داند یا به اسم صدایش نمی کند، دلش می گیرد و احساس غربت می کند. اگر کسی اسمش را درست تلفظ نکند طوری شاکی می شود که انگار آیه ای الهی پس و پیش شده است یا در امانتی بزرگ خیانت کرده اند. آدم با اسمش تعریف می شود، هویت می گیرد، زندگی می کند. با اسمش خودش را صدا می زند، خودش را به دیگران معرفی می کند، دیگران را به خودش راه می دهد، برای خودش مرز تعیین کند و مرز همه قراردادهای دنیا را درمی نوردد. آدم حق دارد گاهی دلش برای اسم واقعی خودش، اسم وبلاگ اولش، اسم دفتر شعرش و همه اسمهایی که هویت او را مشخص می کنند تنگ شود...
یکی از سخت ترین کارهای دنیا این است که آدم بایستد مقابل خودش و مجبور باشد در چشمهای خودش نگاه کند. سخت تر از آن وقتی است که یک نفر تو را مقابل خودت بگیرد و مجبورت کند در چشمهای خودت زل بزنی! مخصوصا اگر خودش هم در همان حین، راست راست به تو نگاه کند!
چه بد زمانه ای است زمانه ای که در آن، مهربانی کردن و مهر دیدن معجزه ای دست نیافتنی است!
+ عنوان: فریدون مشیری
نه حرف عقل بزن با کسی نه لاف جنون
که هر کجا خبری هست ادعایی نیست
+ فاضل نظری
+ عنوان: حافظ
و کوه
محکم ترین جای پای خدا
روی زمین بود...
چه طوری رویتان می شود به همان کاندیدایی که یک سال پیش به خاطرش خودتان را جر می دادید و همه مخالفانش را احمق و دگم و وطن فروش و چه و چه و چه می دانستید و برایش رای جمع می کردید و عکس پروفایلهای خاص می گذاشتید و خلاصه هلاکش بودید این طوری فحش بدهید و مسخره اش کنید؟! من جای شما بودم دست کم سکوت می کردم و به روی خودم نمی آوردم که با چه اشتیاقی گند زده ام!
مثلا آدمها برای رنگ کردن بوم نقاشی زندگیشان فقط دو رنگ قرمز و آبی را داشته باشند. قرمز رنگ عشق و هیجان باشد و به زندگیها گرمی و شور و حرارت بدهد. آبی رنگ ملایمت و دوستی باشد و به زندگی آرامش و صبوری بدهد و این دو رنگ در کنار هم، نقاشی های بوم زندگی را معنا ببخشد. اما مردم عادت کرده باشند قسمتهای مهم نقاشیهایشان را قرمز کنند. چون به نظرشان قرمز رنگ خاصتر و خوبتری است. حالا یک نفر هی بیاید حرص بخورد و به مردم تذکر بدهد که اشتباه بزرگی است این که موقع رنگ کردن یک گل چهار پر، سه پرش را قرمز کنند و فقط یکی را آبی! نتیجه چه می شود؟ یک عده او را بیکار و علاف و متوهم می نامند و چند نفری هم که حرفش را قبول می کنند فقط در مورد همان گل، گلبرگها را به طور مساوی قرمز و آبی می کنند، اما وقتی به سراغ رنگ آمیزی گل دیگری می روند دوباره همان آش است و همان کاسه. آن «یک نفر حرصخور» هی مجبور است سر هر گل و درخت و خانه و حتی رودی بیاید خودش را جر بدهد تا عده کمی راضی شوند که از رنگ آبی هم استفاده کنند (دست کم به اندازه قرمز) و دلش خوش باشد که مثلا «جنبش مدنی آبی» راه انداخته است. اما در نهایت چیزی که می ماند نقاشی هایی است که اگرچه کمی آبی هم به آن اضافه شده است، باز رنگ غالب قرمز است و مهم تر این که این غلبه نه فقط روی بومهای نقاشی که در ذهن آدمها هم هست: پررنگ و قاطع! راه حل چیست؟ این که به جای چانه زدن سر یک گلبرگ و دو گلبرگ، بیایید این فکر را اصلاح کنید که قرمز به تنهایی زیبا است و می تواند معجزه کند! بیایید از آرامش و زیبایی رنگ آبی حرف بزنید که زندگی بدون آن چیزی کم دارد. بیایید از مکمل بودنم قرمز و آبی بگویید. از این که یک نقاشی، با غلبه یکی از این دو رنگ، هر کدام که باشد، چه قدر کسالت آور و حتی مضر خواهد بود. بگذارید ذهن و قلب آدمها از آن قرمزی خالص در بیاید و آبی را هم با شور و اشتیاق در خودش جای بدهد. آن وقت خواهید دید که دیگر نیازی نیست بالای سر تک تک نقاشهای بوم زندگی بایستید و سعی کنید راضی شان کنید که از هر چهار گلبرگ، دو تایش را آبی کند و کلی هم فحش و توهین بشنوید و برچسب بخورید و و و...
یکی از خوشبختی های دنیا این است که با به صدا در آمدن زنگ تلفن یا منزل، منتظر شنیدن خبر تلخی نباشی!
+ صائب تبریزی
گاهی «هم باورهایت» طوری رفتار می کنند که دیگر رویت نمی شود از باورهایت دفاع کنی!
+عنوان: علی صفری
دَر فکر تو بستم چمدان را و همین فکر
مثل خوره افتاده به جانم که بمانم...
+ فاضل نظری
با همه یکتایی اش تنها نیست... تنها نیست که می تواند هر آنچه را که اراده کرد انجام دهد. می تواند قادر مطلق باشد و هر طور خواست عزیزی را ذلیل کند و ذلیلی را عزیز. تنها ما هستیم که در میان این سیل خروشان جمعیت جهان، برای داشتن یک زندگی خوب معمولی هیچ کاری از دستمان برنمی آید! ما به شدت تنهاییم و در این تنهایی دست کم خودمان هوای همدیگر را نداریم... افسوس...
+ عنوان: احسان افشاری
حتی ایرانی های اولیه هم همیشه قبل از این که به عید دیدنی بروند، در حیاط خانه شان آتشی روشن می کردند و دودی به هوا می فرستادند و آن وقت از هر کدام از خانه های مورد نظر که در پاسخ، دودی برمی آمد، به همان ها سر می زدند! آن وقت ما در عصر انفجار ارتباطات، بدون تماس قبلی راه می افتیم در دهکده جهانی که به قوم و خویشمان - اگر در منزل بودند- سر بزنیم!
آنهایی که به جای «سال خوبی داشته باشید» می گویند «سال خوبی برای خودتان بسازید»، تا حالا نشده است خودشان را جر بدهند تا زندگیشان را بسازند ولی نتوانند؟!
+عنوان: حافظ
چرا وقتی به عشقتان می رسید و همه چیز گل و بلبل است و هیچ مردی دلتان را نشکسته است یادتان به بابایتان نیست که پرنسسش باشید و تنها مرد زندگیتان باشد و اولین عشقتان و تنها مرد قابل اعتماد زندگیتان و قابل تکیه و و و و ...
مثلا می گویم: «دو هفته دیگر می آیم و همدیگر را می بینیم! دو هفته که چیزی نیست!» و یادم می رود که همین دو هفته از چهارده روز تمام تشکیل شده است که هر روزش بیست و چهار ساعت دارد و هر ساعتش شصت دقیقه و هر دقیقه اش شصت ثانیه و هر ثانیه اش... آه... اصلا نمی گذرد!
من از این عشقهای فست فودی بیزارم! همین عشقهایی که در یک نگاه و فقط به علت رفع تنهایی (چیزی شبیه همان رفع گرسنگی) شکل می گیرد و قرار نیست هیچ انرژی مثبت و مفیدی در بدنت ایجاد کند ولی در عوض تا بخواهی مضر است و انواع و اقسام درد و مرض را برایت به بار می آورد! اما چه می شود کرد که گرسنه ای و نمی توانی از رنگ و لعاب عشق فست فودی بگذری!