جوری به دیگران محبت کنید که وقتی از آنها خسته شدید و خواستید رابطه تان را کم یا قطع کنید خودتان رویتان بشود!
- سه شنبه ۱۴ فروردين ۹۷ , ۱۰:۳۵
- |
با «من» بى کسِ تنها شده، یارا تو بمان همه رفتند از این خانه، خدا را تو بمان (ابتهاج)
جوری به دیگران محبت کنید که وقتی از آنها خسته شدید و خواستید رابطه تان را کم یا قطع کنید خودتان رویتان بشود!
برگه آزمایش در دستم بود:آمفتامین، مورفین، متامفتین و... به دلهره معتادی فکر می کردم که خانواده اش او را برای اولین بار یا بعد از آخرین قولش برای ترک، به آزمایشگاه آورده اند... به دلهره ای که عروس و دامادهای جوان داشتند... چه قدر جنس این دو دلهره با هم فرق داشت...
+دلم برای خانمی که مجبور است از ساعت 8 تا 10 صبح ج ی ش کردن ملت را تماشا کند می سوزد و به او حق می دهم این همه بی اعصاب باشد!
وبلاگهایی را که به جای نوشتن اتفاقها، فکرها و احساساتشان را می نویسند بیشتر دوست دارم...
با این که آدمهای زیادی هستند که با وجود همه تفاوتهای چشمگیرمان دوستشان دارم، هنوز ته دلم معتقدم آدمها هر چه بیشتر به هم شبیه باشند بیشتر می توانند یکدیگر را دوست داشته باشند.
+عنوان: امین نعیم
هی در ذهن لعنتی ام تو را زیر و رو می کنم که نیستی، هرگز نبوده ای و نخواهی بود! بعد این آدمهای روشنفکر می آیند می نویسند سال خوبی برای خودتان بسازید... زندگیتان را خودتان بسازید... به دنبال تحقق رویاهای خودتان بروید... خودتان... خودتان... خودتان... لعنتی ها! نمی بینید خودم چه قدر ساختمش اما هرگز... هرگز... هرگز... ساخته نشد؟!
وقتی مرا به رنج مواجهه با خودم دچار کرد، با یک دنیا سوال، در دنیایی خالی رها شدم!
می دانی؟! من نگرانم! خیلی نگران! نگران همه عزیزم هایی که باید می گفتم و نگفتم! نگران همه ی پاسخهایی که باید با «جانم» می دادم اما با «بله؟» دادم... نگران همه لحظه هایی که باید تو را در آغوش می گرفتم و محکم می بوسیدم اما فقط با لبخند با هم دست دادیم. نگران وقتهایی که با هم حرف می زدیم اما به چشمهایت خیره نمی شدم. نگران روزهایی که تو در خانه بودی و من در اتاق دیگری سرگرم می شدم. من به تو یک دنیا عشق ورزیدن مدیونم... من به خودم یک دنیا به تو عشق ورزیدن مدیونم....
چرا فکر می کنید هر خانم مطلقه ای زیر پای زنتان نشسته است تا از شما طلاق بگیرد و هر مرد دو زنه ای یک خطر بالقوه برای شوهر شما است؟!
معمولا وبلاگهایی بیشترین مخاطب را جذب می کنند که نویسنده هنجارشکن داشته باشند. هر چه نویسنده هنجارشکن تر، جذب مخاطب بیشتر! حالا اگر هنجارشکنی از نوع مذهبی اش باشد (مثل زن دادن شوهرت!) مخاطبان با فحش و ناسزا و نفرین و تمسخر همراهی می کنند و اگر از نوع غیرمذهبی باشد (مثل به خانه آوردن دوست پسرها با اطلاع شوهرت!) کلی به به و چه چه حواله اش می کنند که تو چه قدر خاصی و چه خوب است که هیچ قید و بندی نمی شناسی و هر جور راحتی زندگی می کنی و... و جالب این که در هر دوی این حالات، خواننده ها چنان به تحقیر یا تحسین مشغولند که کمتر متوجه ضد و نقیضها و عقده ها و جوسازیها و ظاهرسازیهای موجود در آن می شوند!
خودم را به زور تا 100 صفحه اول «خورشید همچنان می درخشد» کشاندم تا مبادا شرمنده «همینگوی» شوم! اما در صفحه 101 به این نتیجه رسیدم که ممکن است بابت خواندن این کتاب، در نهایت شرمنده خودم شوم! نه این که کتاب خیلی بدی باشد! اما بیشتر به یک روزمره نوشت می ماند که ریتم خیلی کندی دارد و اتفاقهایش لابه لای روزمرگیها گم می شوند و نویسنده چنان به سرعت از آنها می گذرد که ذهن خواننده درگیر هیچ کدام نمی شود! با این همه یک جور سادگی و جذابیت کمرنگ در سبک نوشته هست که نمی گذارد در همان ده صفحه اول کنارش بگذاری. حتما باید صد صفحه بخوانی تا بتوانی در صفحه صد و یکم از خودت بپرسی: «این خورشید تا کی قرار است همچنان بدرخشد؟!». بعد کتاب را ببندی و تا غروب بخوابی!
این که می گویند عشق فلانی دیوانه ام کرده است را باور نمی کنم! آدم تا دیوانه نباشد عاشق هیچ فلانی یی نمی شود!
+ عنوان: حسین زحمتکش
ای آن که طبیبِ دردهای مائی !
این درد زِ حد رفت،چه میفرمائی ؟
+ مولانا
+ عنوان: حافظ
مجبور شدم به فکرهایم بگویم: «هیسسس» تا صدای خواننده را بشنوم. داشتم به «او» فکر می کردم!
+عنوان: حسین منزوی
یکی از بهترین جملات دکتر شریعتی این است که «ارزش هر کس به حرفهایی است که برای نگفتن دارد.» این جمله را سالها پیش در یکی از کتابهایش خواندم و از آن خزعبلات اینترنتی نیست که خود دکتر هم هر چه فکر کند یادش نیاید کی و کجا آن را گفته است! همیشه به این جمله اعتقاد شدیدی داشتم. اما این روزها حرفهایی برای نگفتن دارم که شاید نشان از ارزش من نباشد! =|
«جدایی نادر از سیمین» را دیدم. تصورم این بود که موضوع فیلم طلاق و تبعیضهای موجود در رابطه با آن باشد. درست که با دادگاه طلاق شروع و تمام شد، اما به نظرم موضوعش این نبود! من این فیلم را یک فیلم کاملاً تربیتی دیدم با موضوع ترمه و البته فرشته و به نظرم نقطه ی اوج فیلم و تلخ ترین قسمتش، آنجا بود که ترمه با آن همه معصومیتی که داشت و بعد از آن همه تلاشی که پدرش در تربیت او کرده بود، ایستاد جلوی قاضی و شهادت دروغ داد و علت اصلی این کار هم پدرش بود! من در تمام طول فیلم، بیش از هر چیز دیگر، تاثیرات منفی اتفاقها بر بچه ها را می دیدم...
+ فیلم خیلی خوبی بود. خیلی. دیر دیدمش.
خیلی از این تغییرها و نوآوری ها و سنت شکنی ها و در جهت مخالف رفتنها خوب است. خیلی هایشان خیلی خوب است. خیلیهای دیگرشان خیلی خیلی خیلی خوب است. اما بعضی هایشان هم هستند که عوارض جانبی جبران ناپذیری دارند! گاهی ما فقط به آن نتایج خوبشان که در دم به دست می آیند و مشکلات فعلی را حل می کنند نگاه می کنیم و ذوقمان می گیرد که چه خوب! دیگر همه چیز درست می شود. اما کم کم می فهمیم که فقط بعضی چیزها درست شده است و در مقابل، بعضی چیزهای دیگر چنان به هم ریخته است که از آن بخش درست شده هم نه تنها هیچ لذتی نمی بریم، بلکه می شود برج زهرماری در مقابل چشمهای پشیمانمان! انصافا ما آدمهای عجولی هستیم که در همه عرصه های زندگیمان، از شخصی ترین و خصوصی ترینش، مثل روابط عاطفی، تا عمومی ترین و گسترده ترینش، مثل مسائل سیاسی، حتما باید همه چیز را بکوبیم و از اول بسازیم تا خیالمان راحت شود که مشکلات برطرف شده است و اصلا اعتقادی به اصلاحات گام به گام و متدولوژیک، آن هم بعد از شناخت نقاط قوت و ضعف آنچه هست و برنامه ریزی در راستای آنچه باید باشد نداریم! اما عجیب عادت کرده ایم به اشتباه های پشت سر هم و انتخاب های همیشه چپکی و متعاقبش نفرین به زمین و زمان که البته شامل پارتنر عاطفی و سیاستمدار میهنی هم می شود! ما بد روشنفکرهایی شده ایم! از آن جنس روشنفکرهایی که مدام چراغ بالا می زنیم و نورمان بدجوری چشم را می زند؛ چشم حقیقت طلب غیرمتعصب آزاداندیش انعطاف پذیر همه جانبه نگر را!