تماسش را با پیامکِ «سلام. سر کلاس هستم؛ نمی توانم صحبت کنم.» رد کردم و بعد بابت هر قدمی که در خیابان برمی داشتم از خودم خجالت کشیدم!
- يكشنبه ۹ ارديبهشت ۹۷ , ۱۳:۳۷
- |
با «من» بى کسِ تنها شده، یارا تو بمان همه رفتند از این خانه، خدا را تو بمان (ابتهاج)
تماسش را با پیامکِ «سلام. سر کلاس هستم؛ نمی توانم صحبت کنم.» رد کردم و بعد بابت هر قدمی که در خیابان برمی داشتم از خودم خجالت کشیدم!
باید از یکی از این عابربانکها خواستگاری کنم! فقط یک شرط دارم: بی توجه به موجودی حساب بانکی ام، همیشه به من پول بدهد!
بعضی از جاهای خالی به قدری راحت و سریع پر می شود که انگار هرگز جای خالی یی در کار نبوده است... بعضی جاها اما، هرگز خالی نمی شوند، حتی اگر از رفتن کسی که در ان جا بوده است، مدتها گذشته باشد. بعضی ها چنان در اعماق روح آدم نفوذ کرده اند، که موقع رفتنشان، هنوز حضور دارند و جای خالی شان با زخم هزار خاطره ی روشن پر می ماند!
+عنوان: به گمانم یغما گلروئیان!
یکی از سخت ترین کارهای دنیا این است که بفهمی کاربرد کدام کلمات یا عبارتها یا اصطلاحات در رابطه با کدام آدمها درست است و در رابطه با کدامها غلط! و این معضل وقتی شدیدتر می شود که مخاطبت همجنس نباشد (و به قول آدمهای باکلاس روشنفکر، «جنس مکمل» باشد!). آن وقت است که نمی دانی عبارتها و کلماتی مثل قربان شما، جانم؟ (در پاسخ به صدا زدن اسمتان)، جان (بعد از اسم یا فامیلش)، عزیزم و... را می توانی استفاده کنی یا نه. و بدی اش هم این است که در این مورد خاص گاهی نمی توانی هر کاری دلت خواست بکنی و به برداشت دیگران اهمیتی ندهی! مخصوصا اگر خانم باشی. خلاصه که گاهی مسائلی که به نظر پیش پا افتاده و بی اهمیتند، داستانی می شوند برای خودشان!
یکی از رفتارهای زننده در کار با دو مدیر این است که وقتی یکی از آنها از شما توضیح یا فایلی مربوط به کار را می خواهد، پاسخ را برای آن یکی بفرستید! خیلی زشت است. خجالت نمی کشید؟!
توجهی که بعد از تذکر دادن در مورد بی توجهی های یک فرد از او دریافت می کنی، دیگر محبت محسوب نمی شود؛ او فقط یاد گرفته است چه طور تو را نرنجاند و باعث اعتراضت نشود، بی آن که بیشتر از گذشته دوستت داشته باشد!
وقتی گله و شکایت می کنی، غر می زنی، فحش می دهی، دعوا راه می اندازی، به زمین و زمان و حتی به خدا بد و بیراه می گویی، سوالهایی از نوع چرا من؟ چرا نباید زندگی ام خوب باشد؟ چرا هر چه بدبختی است به سر من می آید؟ مطرح می کنی، ناامیدی و بلاتکلیفی ات را به روی دنیا و مردمش می آوری، حتی وقتی سرت را به در و دیوار می کوبی و رویت را چنگ می زنی و سعی می کنی به خودت آسیب بزنی یا خودت را سر به نیست کنی، یعنی هنوز حالت خوب است! دست کم بخشی از آن خوب است! مشکل از آن جایی شروع می شود که سکوت می کنی و فقط نظاره گر دنیایی می شوی که آن طور که تو می خواهی پیش نمی رود. سکوت یعنی آخر خط... آخر درد... یعنی تمام! پایان! پایان همه روزنه هایی که تو را به زندگی وصل می کردند. سکوت یعنی تبدیل شدن یک موجود پر از شوق زیستن به یک مرده متحرک که حتی برای زیر خاک رفتن هم تلاشی نمی کند...
+زندگی به سبک آدم آهنی که باطری حرف زدنش تمام شده باشد!
+عنوان: سعید بیابانکی
گفت: «نمی دانی فلانی چه قدر از دستت ناراحت است که دعوتش نکردی.» رفتم برای فلانی توضیح دادم که چه ها اتفاق افتاده که باعث شده نتوانم او و بقیه را دعوت کنم و از او عذرخواهی کردم. کلی تبریک گفت بابت کاری که به سرانجامش رسانده بودم (اگرچه او دعوت نشده بود) و بعد گفت که خیالش راحت شده است؛ چون تمام مدت به این فکر می کرده است که آیا بابت چیزی از دسشان ناراحت بوده ام که هیچ کدام را دعوت نکرده ام؟
فرار مغزها نشان می دهد در کشوری هم که امکانات پایین و تبعیض و بی برنامگی زیاد است می شود شکوفا شد و آن قدر پیشرفت کرد که توسعه یافته ترین کشورهای دنیا برایت سر و دست بشکنند. پس اگر به هیچ موفقیتی نرسیدید، به جای محکوم کردن این و آن و فضای مسموم و مخرب جامعه، فکری برای درمان از هم گسیختگی سلولهای تحتانی خودتان بکنید!
آدمها دوست دارند فقط خودشان و همفکرهایشان حق اعتراض و زیر سوال بردن داشته باشند. اما اگر کسی مقابل آنها ایستاد و حرف یا اعتراضشان را زیر سوال برد، می شود بی جنبه، همیشه ساز مخالف زن، غرغرو، بداخلاق و...
وقتی به لحظه به دار کشیده شدن یک قاتل یا قاچاقچی فکر می کنم، در ذهنم مدام یک بیمارستان تداعی می شود که زنی در آن وضع حمل کرده و نوزادی پاک و معصوم، از جنس خدا را به جهان هدیه داده و امید داشته است که این کودک روزی خوشبخت و باعث افتخارش بشود...
پستی که در گروه ارسال شد، از زبان یک همسر دوم بود؛ یک هوو! نوشته بود من چون همیشه ترس این را دارم که مبادا همسرم از بین من و زن اولش او را انتخاب کند و مرا کنار بگذارد، سعی می کنم با همسرم خیلی خوب رفتار کنم. مثلا خانم اول فلان کار را می کند ولی من بهمان کار (او بد می کند و من خوب). با کسی که پست را فرستاده کلی کل کل کردم! به نظرم این که برای تحریکت به خوب شوهرداری کردن، پای رقیب را وسط بکشند و تو را از هوو بترسانند احمقانه است. اگر قرار است با همسرت خوش رفتاری کنی و هوایش را داشته باشی، باید به خاطر علاقه قلبی ات (و البته به خاطر تعهدی که متقابلا به هم دارید و به خاطر اخلاقیات) باشد نه از سر ترس. در ضمن، این طور توصیه ها این پیام ضمنی را هم در بر دارد که این زن است که باید برای داشتن و نگه داشتن مرد بجنگد؛ چون نهایتا مرد می تواند کسی را به جای او بذارد ولی زن نمی تواند کسی را به جای شوهرش انتخاب کند و اصلا هم مهم نیست کیفیت مردت چیست؛ تو باید راضی نگهش داری حتی اگر از او راضی نیستی و... چرا به جای این جنگولک بازیها، فقط نیامده است یک سری رفتار را لیست کند و بگوید با همسرتان این طوری برخورد کنید تا رابطه گرم تری داشته باشید؟! .... همه اینها را با فرستنده پیام در میان گذاشتم و او گفت تنها چیزی که باعث می شود به شوهرش برسد ترس از هوو است و اگر مطمئن بود هوو سرش نمی آید به گشت و گذار و خوش گذرانی اش می رسید! گفتم اصلا چرا شوهر کردی؟! گفت فقط برای این که نترشم! و این جا بود که من همه پیامهای خودم را پاک کردم! نمی دانستم این طرز تفکر عهد بوقی حتی در بین قشر تحصیلکرده هم به قوت خودش باقی است. نمی فهمم چرا باید رنج شوهرداری، آن هم با ترس مداوم از احتمال حضور رقیب، را تحمل کنند صرفا به خاطر حرف مردم. پس کی می خواهیم ترسهایمان را رها کنیم و از زندگی لذت ببریم و باور کنیم استحقاق یک عشق بی دغدغه و یک تعهد دوجانبه را داریم؟! رنجی که به خاطر زن بودنمان می بریم، بیش از هر چیز ناشی از تفکرات خودمان است نه تبعیضهای جامعه مردسالار!
گفت: من که شوهر نمی کنم. مردها چه گلی به سر خودشان زده اند که به سر ما بزنند. گفتم: خودت چه گلی به سر خودت زده ای که مردها به سرت بزنند؟!
هیچ چیز دلخراش تر از بیماری کوچولوهایی که تازه از راه رسیده اند و مهمان دنیایمان شده اند نیست؛ چرا دنیا باید این قدر بی رحم و وقیح باشد که از همان لحظه اول، روی زشت و کریهش را به آن طفل معصوم نشان دهد؟!
هر آدم خوش برخوردی که صمیمی و خودمانی رفتار می کند، لزوما دوست تو نیست... لزوماً نمی شود رویش حساب کرد یا او را محرم دانست... لزوما نباید به او نزدیک شوی و بگذاری به تو نزدیک شود... والسلام!
طرف آمده کلی گرد و خاک به پا کرده، پاچه ی هر کسی را که نظر مخالفی داشته گرفته، نظرات منطقی و معقولی را که به طور محترمانه مطرح شده را بی آن که خوب بفهمد زیر سوال برده، کولی بازی درآورده، زبان درازی کرده و حالا که به همه ثابت شده که قطعا از آن دست آدمهایی است که جوابشان خاموشی است، خیال می کند استدلالها و حرفهایش آن قدر محکم و قوی بوده که همه را سر جای خودشان نشانده و بنابراین دیگر کسی با او بحث یا مخالفت نمی کند.
یک زمانی همه گلایه ها و ناکامی هایم را پیشش می بردم! اکثر موارد واکنشش به حرفهایم، ترکیبی از دلداری دادن و موعظه کردن و راه حل دادن بود و در نهایت، چیزی که اتفاق می افتاد این بود که من حالم خوب می شد و به زندگی امیدوار می شدم و با انگیزه بیشتر به سراغ کار و زندگی ام می رفتم. حالا؟! شده است یک آدم بهانه گیر نچسب غرغرو، که راه حلهای نسنجیده و دور از موقعیت می دهد و حرف بزنی همه کاسه کوزه ها را سرت را می شکند و اشتباهاتت را توی صورتت می کوبد و از همه کارهایت ایراد می گیرد تا بگوید تو بی عرضه یا کم کاری و همه چیز را خراب می کنی و البته لا به لای همه اینها، گاهی از دستش در می رود و نظر لطفی هم دارد! من؟! تا حد امکان سعی می کنم از او دوری کنم و همین که پیامش را در تلگرام یا تماسش را روی گوشی ام می بینم به خودم می گویم: «یا خدا! دوباره آقای غرغرو پیدایش شد!» و با این همه هنوز هم خیلی قبولش دارم... هنوز هم دوستش دارم... =|
در مورد بعضی از وبلاگها، دلم می خواهد آنها بی وقفه بنویسند و من بی وقفه بخوانم!