یک نفر به اسم من

با «من» بى کسِ تنها شده، یارا تو بمان همه رفتند از این خانه، خدا را تو بمان (ابتهاج)

نه به برانداز کردن دختری که به او متلک می گویند!!!

همان طور که از کنار ایستگاه تاکسی ها رد می شدم تا به آن طرف میدان بروم، شنیدم که راننده تاکسی ای که یک لحظه قبل از کنارش رد شده بودم دارد در حضور همکارانش با صدای بلند و لحن ناخوشایندی به دختری می گوید: «خسته شدی. بفرمایید در خدمت باشیم کل شهر بگردانمت!» در این جور مواقع، رسم (!) بر این است که آدمها برگردند به طرف دختر و سر تا پای او را برانداز کنند تا ببینید چه عیب و ایرادی در پوشش و ظاهرش هست که راننده تاکسی نه چندان جوان به خودش اجازه داده با چنین لحنی جملاتی منظوردار به او بگوید و حتی با خودشان بگویند اگر ایراد از دختره نیست پس چرا یک لحظه پیش که من از جلوی راننده تاکسی رد شدم و اتفاق کیف لپ تاپ بزرگ و سنگینم در دستم بود و طبیعتاً بیشتر خسته می شدم، این حرفها را نزد؟! من هم برگشتم و پشت سرم را نگاه کردم. اما نه جوری که دختر را ببینم. فقط نگاه سرزش آمیزی به راننده تاکسی کردم و به راهم ادامه دادم. دختر را تا وقتی از کنارم رد شد و تا آن طرف میدان جلویم راه رفت ندیدم. و وقتی دیدمش، واقعا هیچ چیزی در او ندیدم که نشان دهد دختر جلفی است و پیشنهاد می پذیرد! یک جفت کفش تابستانی  و یک شلوارکرم رنگ به پا داشت. مانتوی چهارخانه کرمی و سورمه ای پوشیده بود که تا بالای زانویش می رسید و کمرش کش دوزی داشت اما تنگ نبود و یک شال شیری رنگ با دایره های بزرگ سورمه ای سرش بود. در دستش هم یک کیف شیری رنگ و یک کیف دف بزرگ داشت. چهره اش را هم یک لحظه از نیم رخ دیدم؛ هیچ آرایشی نداشت! و بالاخره این که در راه رفتنش هیچ قر و قنبیلی به خرج نمی داد و خلاصه هیچ رفتار یا پوشش جلفی نداشت. اما قطعا در جامعه ما، به خاطر این که مردی حرف منظورداری به او زده بود، متهم و یا شاید مجرم بود!

+ لازم نیست که بگویم من دختر را برانداز نکردم؟! فقط چون حدود پنج دقیقه دقیقا جلوی من راه می رفت خواهی نخواهی می دیدمش!

چراغ خاموش20

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

نکند من یک چیزی ام شده؟! 0 0

1. طرف با کلی تحسین و تمجید می گوید موضوعی را که مطرح کرده ام با مسولین امر در میان می گذارد و از من می خواهد یکشنبه زنگ بزنم تا نتیجه را بگوید. یکشنبه زنگ می زنم و بعد از چند بار زنگ خوردن، رد تماس می دهد و پشت بندش پیامک می آید که لطفا پیام بدهید. پیام که می دهم، جواب نمی دهد!!! فردا صبحش دوباره پیام می دهم جواب نمی دهد!!!!

2. تماس می گیرم و در مورد ثبت نامی های کارگاه فردا می پرسم. همان کارگاهی که با تلاش و پیگیری زیاد خودش قرار است تشکیل شود. می گوید چند روزی نبوده ام و خبر ندارم. از خانم فلانی می پرسم و خبر می دهم. و هنوز رفته است که خبر بدهد! بعد وقتی خودم امروز صبح با خانم فلانی تماس گرفته ام می شنوم که می گوید همه ی اینها را (جوابی را که به من می دهد) به خانم بهمانی (خانمی که رفته است که خبر بدهد) گفته ام و برایش یادداشت هم گذاشته ام!!!!! بعد از دو روز خانم بهمانی هنوز به روی خودش نیاورده است که باید به من خبر می داده است.

3. زنگ زده است روز آزادم را برای گذاشتن فلان قرار کاری پرسیده است. می گویم این هفته که نمی توانم. بگذارید برای عصر شنبه. می گوید هماهنگ می کنم و خبر می دهم. من هی منتظر می مانم... هی منتظر می مانم و هیچ خبری نمی شود. می گویم لابد کنسل شده است. بعدتر می خواهم یک قرار کاری دیگری در موسسه ای دیگر اما در همان روز (شنبه) بگذارم. تصمیم می گیرم مطمئن شوم قرار اولی کنسل شده است. به طرف پیام می دهم چه شد؟ می گوید: شنبه ساعت 5!!! یعنی اگر من نمی پرسیدم تو هم نمی خواستی خبر بدهی؟! آن هم برای جلسه ای که برگزار شدنش بسته به وجود من است؟؟؟!!!!!

همه اینها در طی یکی دو روز اتفاق افتاد! =/

با خودتان چند چندید؟

از یک بازیگر آقای مذهبی عکسی گذاشته که در آن، این آقا بین چند دختر بدحجاب ایستاده (البته با حفظ فاصله شرعی!) و همگی رو به دوربین لبخند می زنند. پایینش هم در مورد آقای بازیگر جملاتی به تمسخر نوشته است. حالا اگر همین آقای بازیگر، در پاسخ به تقاضای این خانمها برای گرفتن عکس یادگاری، سرش را زیر می انداخت و اسغفرالله می گفت و در حالی که مراقب بود جمله اش بیش از پنج کلمه نداشته باشد آنها را به تقوای الهی و پرهیز از تقاضای عکس گرفتن با نامحرم دعوت می کرد، فکر می کنید دل فردی که حالا عکس را گذاشته و مسخره کرده شاد می شد و می گفت دمت گرم فلانی! یک مذهبی باید به همین شکل رفتار کند؟! احتمالاً نه! در این صورت هم مسخره بازیهای خاص خودش را داشت!

حالا بگذریم از این که اگر پای یک آدم مذهبی در میان نبود، در چنین موقعیتی شعار قضاوت نکنیم و ما نمی دانیم واقعیت امر چیست و اصلا هر کسی باید سرش به کار خودش باشد و در زندگی دیگران سرک نکشد و مگر خودمان که هستیم که تازه بخواهیم دیگران را نقد کنیم و... سر می دادیم و کلی هم روشنفکر به نظر می رسیدیم!

چراغ خاموش19

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

سیاستهای زنانه =/

گاهی در گروه های دوستانه یا فامیلی، پستهایی با هشتگ سیاستهای زنانه یا چیزی مشابه آن فرستاده می شود که خواندنش بیش از این که چیزی به آدم یاد بدهد، لحظاتی شاد برایش می سازد! معمولاً بخشی از این پستها کاملاً غیرعلمی و غلط است و حکایت از این دارد که نویسنده آنها هیچ تخصصی در آن زمینه نداشته و احتمالا فقط تجربه های شخصی خودش را (که لزوما درست نیست) و یا چیزی را که از سایتها کانالهای غیرمعتبر دیگر کپی کرده است، به اشتراک می گذارد. بخش دیگری از این پستها، ممکن است در برخی از شرایط و برای بعضی از خانمها جواب بدهد و برای بقیه خیر. اما متاسفانه یک ویژگی عمده این پستها، مطلق گویی و تاکید فراوان و بی چون و چرا بر تک تک توصیه هایشان آن است آن هم به استفاده ی پرتکرار از واژه ها و عبارت هایی مثل «حتمااااااااااااااا»، «به هییییچ وجه» و... و بالاخره بخش دیگری از این مطالب، چنان پیش پا افتاده و بدیهی هستند که آدم احساس می کند به طرز غیر قابل بخششی به شعورش توهین شده است. 

انکار نمی کنم که بعضی از مطالب این پستها هم درست، منطقی، علمی و کاربردی است. ولی متاسفانه مخلوط کردن حقیقت و دروغ در این پستها، باعث می شود آن بخشهای درست هم عملا کارایی شان را از دست بدهند. بنابراین بهتر است به جای عضو شدن در این کانالهای پرطرفدار ولی به شدت عامیانه و دم دستی، کتابهای خوب را بشناسیم و بخوانیم و به کار ببندیم.

از ما گفتن بود...

سعی کردم شعر بگویم، تو به دنیا آمدی!

از همان روز

که خدا نشانی مرا

در جیب پالتوی تو گذاشت

هوا هر روز گرم تر شد

و بین دستهای تو

و

جیبهایت

و تن تو

و

پالتویت

و همه احتمالات دنیا

و

آمدنت

ف

ا

ص

ل

ه

افتاد

+ عنوان و متن از: یک نفر به اسم «من»

سختی های دیوانه کننده ی دنیا

1. با همه وجودت بخواهی و نیاز داشته باشی که کاری را انجام بدهی ولی با اطمینان کامل بدانی که انجام آن کار نه منطقی است و نه از بیشتر جنبه ها به نفع تو است.

2. ویژگیهایی داشته باشی که هم می دانی و می بینی داشتنش به صلاح تو و دیگران نیست و هم می دانی چه طور باید تغییرشان بدهی، ولی نمی توانی، چون سالها است همین طوری بوده ای که هستی و تغییر شخصیتت به این آسانی نیست.

3. همه کارهایی را که می بایست انجام داده باشی در حد توانت و با تحمل سختی های بسیار انجام داده ای اما به آنچه طبیعتا باید در نتیجه این تلاشها به دست بیاوری یا به تو وعده تحققش داده شده است (آن هم از طرف موثق ترین فرد یا افراد ممکن) نرسی و آن وقت ندانی با آن همه اعتماد و این همه انتظار چه کار کنی...

اکسیژن واژه ها

کاش من از آن آدم هایی بودم که جانشان در می آید تا یک خط بنویسند، ولی معتاد نبودم...معتاد نوشتن...

دلم برای صدا زدن اسمت تنگ است...

نتیجه تصویری برای صدا زدن اسم

بچه پولدار!

اگر دلم می خواهد پولدار باشم برای این نیست که بتوانم در خانه ی اعیانی  زندگی کنم و مازاراتی سوار شوم و عکس ساعت لوکسم را در اینستا به اشتراک بگذارم و لباسهای میلیونی بپوشم و نیازی به سر کار رفتن نداشته باشم و وقتم را در کافی شاپ های گران قیمت بگذرانم. اگر دلم می خواهد پولدار باشم برای این است که بتوانم وقت و بی وقت برای این و آن هدیه بخرم و بدون دغدغه میزان حقوق، هر شغلی را که دوست دارم تجربه کنم و هر وقت دلم خواست برای مدتی به خودم استراحت بدهم و در خانه بمانم و ماهانه به فلان موسسه ی دست به خیر و نیازمند کمک کنم و کلاس های مختلف ثبت نام کنم و کلی کتاب بخرم و هر وقت از سر کار یا هر جای دیگر به خانه برمی گردم یا هر وقت به هر کسی سر می زنم، دست خالی نباشم و بتوانم به شهرها و کشورهای جالب سفر کنم و...

با صد هزار دیده تماشا کنم تو را...

از در درآمدی و من از خود به‌درشدم گویی کز این جهان به جهان دگر شدم
گوشم به راه تا که خبر می‌دهد ز دوست صاحب‌خبر بیامد و من بی‌خبر شدم
چون شبنم اوفتاده بدم پیش آفتاب مِهرم به جان رسید و به عَیّوق برشدم
گفتم ببینمش مگرم درد اشتیاق ساکن شود، بدیدم و مشتاق تر شدم
دستم نداد قوت رفتن به پیش دوست چندی به پای رفتم و چندی به سر شدم
تا رفتنش ببینم و گفتنش بشنوم از پای تا به سر همه سمع و بصر شدم
من چشم از او چگونه توانم نگاه داشت؟ کاول نظر به دیدن او دیده‌ور شدم
بیزارم از وفای تو یک روز و یک زمان مجموع اگر نشستم و خرسند اگر شدم
او را خود التفات نبودی به صید من من خویشتن اسیر کمند نظر شدم
گویند روی سرخ تو سعدی که زرد کرد اِکسیر عشق بر مسم افتاد و زر شدم

+ شاعر: سعدی 

+شاعر عنوان: فروغی بسطامی

ما هم بلدیم بزنیم به کولی بازی! =)

جوری ناله و زاری راه می اندازند و از زجر متاهلی می گویند که انگار آن وقتی که شوهر تقسیم می کرده اند ما بدجنسانه دست در جیب کرده ایم و سوت زنان از صحنه دور شده ایم و خودمان را یک جایی گم و گور کرده ایم و وقتی تقسیم شوهر تمام شده است از مخفیگاهمان در آمده به آنها که غرق شیون و زاری بوده اند هر هر خندیده ایم و تنهایشان گذاشته ایم که با درد خودشان بمیرند و رفته ایم که با ادامه خوشیها و لذتها و تن پروری هایمان سر کنیم! یادتان نمی آید آن موقعی که شما غرق عشق و عاشقیتان بودید و مرکز توجه و قبله آمال یک نفر که همه تلاشش شادی و خوشی شما بود، و دیگر وقتی راه می رفتید زمین نفرینتان نمی کرد و احترامتان پیش آدمهای روی زمین چند برابر شده بود، و هر شب به گردش و تفریح بودید و هی مسافرت می رفتید و چپ و راست کادو می گرفتید (حتی به مناسبت روز دختر که کسی به ما کادو نمی دهد!)، و یک نفر بود که نازتان را بکشد و دو قدم راه که می روید برایتان تاکسی بگیرد که مبادا خسته شوید و کیفتان را برایتان بیاورد و و و و ما چشم بسته بودیم به همه این لذتها و روزهای پر شور و نشاطمان را روی صندلی های چوبی کلاسهای دانشگاه یا در کتابخانه یا پشت سیستم یا در محل کار می گذراندیم و مجبور بودیم بدو بدو از این کلاس به آن کلاس و از دانشگاه به محل کار و از محل کار به کتابخانه برویم و در نهایت جنازه مان به خانه برسد و کلا صبحانه و ناهار و شاممان قاطی شود و هی هوای دخل و خرجمان را داشته باشیم که مبادا کم بیاوریم و سربار پدر جان شویم و هی خودمان را از هر مهمانی و عروسی و دور همی و گردشی محروم کنیم تا به فریضه تحصیل علم و دانشمان برسیم و اوج خوشگذرانی مان بشود خوردن یک بستنی چوبی دور همی در استراحتهای بین کلاس (تازه اگر مجبور نباشیم بدو بدو سراغ کار دیگری برویم) و و و ؟؟؟

شما را به تقوای الهی دعوت می کنم!

+ یادتان باشد خیلی وقتها خوشی های امروز آدمها نتیجه ی این است که دیروزشان را با سختی و محروم کردن خودشان از لذتها گذرانده اند! یادتان باشد وقتی مسیرتان را انتخاب کردید، سعی نکنید انتقام سختی های آن را از کسانی بگیرید که مسیر دیگری را انتخاب کرده اند!

+ چه قدر غر زدم امروز! =| 

والا!

نگران نباشید! اگر خودتان فراموش کرده اید، من به شما تضمین می دهم که زندگی مجردی هم همه اش ناز و نعمت و خوشی و لوس بازی و بی دغدغگی و بی مشکلی نیست. اما جان من شما هم مرد/ زن باشید و اعتراف کنید که یک جاهایی از دنیای متاهلی هم خوشی هایی دارد که مجردها از آن محرومند و این همه نک و ناله نکنید.

+ هر وضعیتی خوبیها و بدیهای خودش را دارد. اگر وضعیتی که در آن هستید (چه مجردی چه متاهلی) انتخاب خودتان است که از خوشی هایش لذت ببرید و سختی هایش را تحمل کنید و اگر انتخاب خودتان نیست برای تغییر دادنش تلاش کنید. ولی غر به جان کسانی که وضعیت شما را ندارند نزنید!

زلف بر باد نده تا ندهی بر بادم!

تا حالا شده در اوج گرمای تابستان، از یک خانم چادری بپرسید گرمش نیست در این هوا چادر سر کرده است؟ فرقی نمی کند این سوال را با چه قصد و نیتی و با چه لحن و نگاهی پرسیده باشید. فقط این سوال را هم از خودتان بپرسید که هیچ وقت فکر کرده اید لازم است از خانمی که در اوج گرمای تابستان، خرمن موهای پرپشت و بلندش را روی کمرش رها کرده و حتی یک کش مو دورش نینداخته تا کمی جمع و جور شود و کل گردن و کمرش را نپوشاند سؤال کنید که گرمش نیست در این هوا مو پریشان کرده است؟! امیدوارم جوابتان این نباشد که خودم هم از موپریشان کنندگان هستم، ولی این سوال را از چادری ها پرسیده ام!

+ شاعر عنوان: حافظ

همسایه ها یاری کنید تا من شوهرداری کنم =|

اگر معتقدید کسی که متاهل است یا بچه کوچک دارد یا شاغل است یا سنش زیاد است فرصت یا توانایی کافی برای سر کلاس نشستن یا مطالعه کتابهای درسی یا انجام تکالیف دانشگاه را ندارد، معنی اش این است که وقتی چنین شرایطی دارید نباید وارد دانشگاه شوید و قطعاً معنی اش این نیست که وقتی چنین شرایطی دارید اساتید باید هرگز برایتان غیبت رد نکنند و الکی بهتان نمره قبولی بدهند!

+ اما اگر در حال تحصیل علم و دانش بودید و فرد قابل قبولی به تورتان خورد، معنی اش این نیست که به خاطر قصد ادامه تحصیلتان نباید قصد ازدواج داشته باشید!!!

چرا نباید به دانشجوها نمره ی الکی داد تا پاس شوند؟

دانشجویی که دیر سر کلاس می رود، زیاد غیبت دارد، سر کلاس خواب است و نه به درس گوش می دهد و نه در هیچ فعالیت کلاسی شرکت می کند، معنی اش این است که در زندگی اش برنامه ریزی درستی ندارد. حالا یا اهل برنامه ریزی نیست یا برایش اهمیتی ندارد یا بلد نیست!

دانشجویی که در آزمون میان ترم شرکت نمی کند یا شرکت می کند و نمره پایینی می گیرد ولی برای جبران آن نه تلاش می کند برای آزمون پایانی بیشتر درس بخواند و نه هیچ فعالیت کلاسی و تکلیف فراکلاسی انجام می دهد، یعنی هیچ آینده نگری ندارد و باری به هر جهت پیش می رود و شعارش این است که بالاخره یک طوری می شود!

دانشجویی که در امتحانها تقلب می کند، یعنی به این اعتقاد دارد که هدف وسیله را توجیه می کند و به جای تلاش و صرف وقت و هزینه، باید از راه ممکنی برای رسیدن به اهداف کمک گرفت، حتی اگر از یک طرف حق دیگرانی که نمی خواهند یا نمی توانند تقلب کنند ضایع شود و از طرف دیگر خودش از کسب دانش، نگرش و مهارتهای ضروری مربوط به رشته محروم بماند.

دانشجویی که هیچ نوع تلاشی برای نمره گرفتن و پاس کردن واحدهای درسی اش نکرده است و بعد از اعلام نمرات دور می افتد که با دروغ و سیاه نمایی و تظاهر و خواهش و التماس و قول و قرارداد از استادش نمره قبولی بگیرد، یعنی علاوه بر دروغگو و متظاهر بودن، آدم مسولیت پذیری نیست و نمی خواهد عواقب کم کاریهایش را بپذیرد و همه چیز را به گردن این و آن می اندازد و دیگران را مقصر و خودش را مظلوم و مقهور شرایط می داند و معتقد است حالا دیگران باید کاری برای او بکنند تا اتفاق بدی نیفتد.

حالا همه این ویژگیها را بگذارید کنار هم و یک جوان بدون برنامه ریزی، بدون آینده نگری، باری به هر جهت، متقلب، ضایع کننده حقوق دیگران، فاقد توانمندی و دانش لازم، دروغگو، متظاهر، بی مسوولیت، آویزان، توجیه گر و... را در نظر بگیرید.

آیا شما حاضرید به یک روانشناس، یا پزشک یا مهندس یا متخصص یا... با این ویژگیها مراجعه کنید و در کارهایتان از او کمک بگیرید یا مثلاً کودکتان را به معلمی با این ویژگی ها بسپارید؟ حاضرید در انتخابات بعدی به کسی با این وِیژگیها رأی بدهید؟ حاضرید امام جمعه، اعضای شورای شهر، استاندار، فرماندار، رییس جمهور، وزرا و هر کدام از مقامات مسوول کشور چنین ویژگیهایی داشته باشند؟ بدون شک نه!

خب این روان شناس، پزشک، مهندس، متخصص، معلم، امام جمعه، اعضای شورای شهر، استاندار، فرماندار، رییس جمهور، وزرا و هر کدام از مقامات مسوول کشور از کجا می آیند؟! خدا که در آسمان را باز نمی کند و آنها را برای ما بفرستد. دست کم بخشی از این افراد همانهایی هستند که از دانشگاههای کشور فارغ التحصیل و بعد جذب مشاغل و مناصب مختلف می شوند. 

درست است که یک استاد به تنهایی نمی تواند از ورود چنین افرادی به جامعه جلوگیری کند، ولی دست کم می تواند با ندادن نمره ناحق به افرادی با این ویژگیها، خودش را در خطاها و چه بسا جنایتهای آینده این افراد شریک نکند. یک استاد می تواند ارتباط این رفتارهای ظاهرا کوچک و معمولی و پیش پا افتاده در دوران دانشجویی را با شکل گیری غلط شخصیت اخلاقی و حرفه ای روشن کند تا دانشجوها ذهنشان کمی بازتر شود. حتی اگر یک دانشجو از این حرفها به خودش بیاید هم ارزشمند است.

من نمی گویم سختگیری زیاد و اضافه لازم است؛ ولی تا این حد آسان گیری که هر ننه قمری وارد دانشگاه شود و بدون هیچ تلاشی و به قول معروف فقط «ماچکی» نمره بگیرد و فارغ التحصیل شود هم خیلی درد است؛ خیلی زیاد.

یک... دو... سه... چهار... پنج...

وقتی از مهدی می خواهم کاری را انجام دهد و او به روی خودش نمی آورد، می گویم: «تا 5 وقت داری.» و این، لجبازی و نافرمانی اش را در هم می شکند و می شود یک بازی برای او. تا وقتی من دارم با صدای بلند و شمرده می شمرم، مهدی با یک لبخند شیطنت آمیز و به حالت آماده باش سر جایش می ماند یا کار قبلی اش را ادامه می دهد. همین که حرف پ از کلمه پنج را تلفظ می کنم مثل فشنگ از جایش می پرد و کاری را که خواسته ام انجا می دهد. امروز بهش می گویم: «مهدی جان! من کار دارم. لطفاً از اتاقم برو بیرون.» می خندد و می گوید: «خاله تا ده بشمر.» شروع می کنم به شمردن. وقتی به پنج می رسم با خنده از اتاق بیرون رفته است!

ای کاش جای این همه دیوار و سنگ، آیینه بود و آب و کمی پنجره

ایستاده ام وسط آب و متوجه نمی شوم کی به همدیگر علامت می دهند. فقط می بینم که با لبخندهای شیطانی دورم حلقه می زنند و همه شروع می کنند با تمام توانشان به من آب بپاشند! اولین واکنشم یک جیغ پر از خنده است؛ در همان حین محکم کف رودخانه زمین می خورم و جیغ دیگری می کشم که بلافاصله به خنده ای از ته دل تبدیل می شود. آن قدر تند و محکم آب می پاشند که فقط می توانم چشمهایم را ببندم و در حالی که غش غش می خندم دستهایم را تند تند در آب بالا و پایین ببرم تا بلکه من هم بتوانم کمی آب به آنها بپاشم! این لحظه ها را که هیچ غم و نگرانی در آن راه ندارد عاشقانه دوست دارم!

+ این لحظه ها طوری هستند که گویا غم و نگرانی اصلاً وجود خارجی ندارد!

++ خدایا! از شر بی آبی و خشکسالی به تو پناه می بریم!

+++ آب بازی یکی از بهترین راههای رفع استرس و اضطراب است؛ چه برای کوچکترها و چه بزرگترها.

++++شاعر عنوان: قیصر امین پور

وقتی جیک جیک مستونت بود، فکر زمستونت بود؟!

خیلی زشت است بعد از یک ترم که هر چه استاد گفته، شما عملاً هیچ واکنشی نشان نداده اید و همه اش دنبال یللی تللی تان بوده اید، وقتی نمرات پایان ترم اعلام شد بیایید بگویید: «استاد به خدا هر کاری بگویید انجام می دهم؛ فقط تو را به خدا نگذارید من بیفتم!» شما اگر کار کن بودید، در طول ترم کار کرده بودید!

Designed By Erfan Powered by Bayan