یک نفر به اسم من

با «من» بى کسِ تنها شده، یارا تو بمان همه رفتند از این خانه، خدا را تو بمان (ابتهاج)

یعنی خود خدا نمی توانست بگوید بخورید و بیاشامید ولی خوب باشید؟!

درست است که روزه همراه با غیبت و تهمت و دروغ و تجاوز و بددهنی و مال مردم خوردن و غفلت از فقرا و... روزه نیست، ولی غیبت نکردن و تهمت نزدن و دروغ نگفتن و تجاوز و بددهنی نکردن و مال مردم نخوردن و کمک به فقرا و... هم بدون پرهیز از خوردن و آشامیدن از اذان صبح تا اذان مغرب روزه نیست! بلکه فقط غیبت نکردن و تهمت نزدن و دروغ نگفتن و تجاوز و بددهنی نکردن و مال مردم نخوردن و کمک به فقرا و... است!

تحولی شگرف در مفهوم حق و عشق!!!

طرف در شرایطی درس خوانده است که از شدت بی استادی و بی متقاضی یی!، در طول دوران دانشجویی اش در مقطع دکتری (یا حتی کارشناسی ارشد) منتظر بوده اند فارغ التحصیل شود و برای هیأت علمی استخدامش کنند و اگر با مدرک ارشد استخدام شده، به راحتی و بدون دردسر و در حینی که عضو هیات علمی هم بوده، رفته دکتری هم گرفته (و طبیعتا در دوران دکتری، کسی هم بهش نگفته بالای چشمت ابرو)؛ و در کنار دانشگاه محل استخدامش، در چند دانشگاه غیردولتی هم با خدا تومان حقوق تدریس کرده؛ و بعد از بازنشستگی هم تا جان در بدن داشته به تدریسش در دانشگاه محل استخدام و سایر دانشگاهها ادامه داده؛ و به جز دانشگاه، چندین محل کسب دیگر (از جمله پروژه های تحقیقاتی و طرحهای پژوهشی که دانشجوها به اسمش انجام می دهند، سخنرانی، مشاوره، تاسیس دانشگاه غیرانتفاعی و...) هم داشته؛ و چون استخدام رسمی بوده، اعتراضهای دانشجوها مبنی بر بی کفایتی و بی سوادی اش هم کاملاً خنثی و بی اثر بوده؛ بعد راست راست در چشم ما نگاه می کند و می گوید فکر کردید ما چه طور به این جا رسیدیم؟ ما هم از همین جایی شروع کردیم که شما هستید و تازه الان هم به چیزی که حقمان است نرسیده ایم هنوز، و تنها چیزی که ما را به ادامه دادن ترغیب می کند عشق است و عشق! 

چرخش 180 درجه ای (دایناسورنوشت!)

اخیراً در مورد خودم به نتایجی رسیده ام که اصلاً امیدوارکننده نیست! مثلاً این که اگر قرار به پیوندی باشد، حتماً باید از یک دلبستگی شدید شروع شود؛ چون در غیر این صورت، تقریباً هیچ چیزی وجود ندارد که مرا به پیوند (هر چه قدر هم عاقلانه) سوق دهد! حالا مشکل این جا است که شرط لازم این که من درگیر کسی باشم این است که فرد مورد نظر مدام جلوی چشمم باشد و اگر دو روز نبینمش، روز سوم دیگر یادم نمی آید چنین موجودی وجود خارجی داشته است! =|

گر چه می‌دانم که در بزم تو گنجاییم هست

1. یک زمانی ماه رمضان برایم شده بود یک کابوس! همه ی اتفاقهای تلخ صبر می کردند تا در این ماه بیفتند یا به اوج خودشان برسند! امیدوارم امسال به خیر بگذرد!

2. از این که قرار است بروم به مهمانی کسی که یازده ماه تمام فراموشش کرده ام خجالت می کشم، خیلی زیاد! 

+شاعر عنوان: وحشی بافقی

چراغ خاموش 10

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

بزرگداشت عزرائیل

وقتی عروسک گردان کلاه قرمزی فوت شد، هی توی سر و مغز خودمان زدیم که ای بابا! خاطره ساز دوران کودکی و بزرگسالی مان مرد و ما هیچ وقت ندیده بودیمش و هیچ وقت فکر نکردیم پشت این عروسک بانمک دوست داشتنی چه کسی دارد بدون هیچ خودنمایی تلاش می کند بهترینها را بسازد. اما حتی همان موقع هم یادمان به عروسک گردان پسرخاله و فامیل دور و ببعی و پسرعمه زا و جیگر و دیوی و آقای همساده و عزیزم ببخشید و بچه فامیل دور و گیگیلی و دوره خانوم و... نبود که آن ها را هم هیچ وقت ندیده ایم (مساله این جا است که آنها نمرده بودند!) دیروز وسط خیابان، بنری از ایرج طهماسب دیدم و اطلاعیه بزرگداشت او! یادم آمد آن زمانی که پیش وجدان خودمان شرمنده بودیم که هیچ وقت حواسمان به عروسک گردان فقید کلاه قرمزی نبوده، حتی ایرج طهماسب را هم که همیشه حی و حاضر روی صحنه بود هیچ وقت نمی دیدیم! شاید منتظر بودیم یک روز که دیگر نیست بنشینیم به ناله و زاری که چه طور یک زمانی هر سال برنامه داشت و ما قدر نمی دانستیم؟ چه طور این همه پای مجموعه ها و فیلم سینمایی هایش خندیدیم و کیف کردیم ولی قدرش ندانستیم! اما خوشبختانه حالا به فکر افتاده اند که تا زنده است بزرگش بدارند. و این یعنی یک قدم به جلو در فرهنگ قشنگمان! یعنی عدول از فرهنگ کریه بزرگداشت عزرائیل!!!

بزرگ شوید لطفا!

کاش هیچ وقت بزرگ نمی شدیم؟! خودت را تصور کن با 5-6 بچه قد و نیم قد که از سر و کولت بالا می روند و در و دیوار و آسمان و زمین را به هم دوخته اند و در تربیت و مخارج و همه چیزشان مانده ای! حالا تصور کن آرزویشان این باشدکه هیچ وقت بزرگ نشوند و همیشه به همین شیوه ور دلت بمانند! شما را به خدا می سپارم!

آغوش فست فودی

آن قدر فست فودی شده ایم که هر بار دلمان ضعف می رود، خودمان را می سپاریم به یکی از این آغوش های موقتی که سریع مهیا می شوند ولی در نهایت عامل سرطان احساس و سرطان روح و سرطان زندگی هستند!

غرغر به سبک حافظ (2)

مرا می‌بینی و هر دم زیادت می‌کنی دردم

تو را می‌بینم و میلم زیادت می‌شود هر دم

به سامانم نمی‌پرسی نمی‌دانم چه سر داری

به درمانم نمی‌کوشی نمی‌دانی مگر دردم

نه راه است این که بگذاری مرا بر خاک و بگریزی

گذاری آر و بازم پرس تا خاک رهت گردم

هر آدمی باید در زندگی اش یک «بهار» داشته باشد که...

... که هر دو آن قدر داغان باشند که حتی حال نشستن هم نداشته باشند. در اتاق دنج و کوچک ته ایوان، کنار هم دراز بکشند و دو ساعت تمام فک بزنند! گاهی غش غش بخندند و گاهی اشکهایشان را پاک کنند. حرفهایی را برای هم رو کنند که تا به حال برای احدی رو نکرده اند و خیالشان راحت باشد که بعد از نزدیک به دو دهه رفاقت، لازم نیست نگران طرز برداشت یا عدم رازداری طرف مقابل باشند! قطعاً هر آدمی باید در زندگی اش یک «بهار» داشته باشد...

بی ادب

دست بچه را گرفته آورده در کوچه، جایی که حدود ده بچه قد و نیم قد دیگر از درخت توت آویزانند و توت می خورند. بعد با صدای بلند و لحن دلسوزانه اعلام کرده: «کدامشان بهت گفت بی ادب؛ مامان؟!» و بچه فقط بر و بر نگاه کرده و آن وقت مامانش یکی یکی بچه ها را به او نشان داده و پرسیده: «این بود؟» و اگر پاسخی از طرف بچه نابغه خودش دریافت نکرده رو به بچه ی نشان داده شده کرده و با عصبانیت گفته: «تو به دختر من گفتی بی ادب؟» و این کار را ادامه داده تا بالاخره مجرم را دستگیر کرده و به او اخطار داده که اگر یک بار دیگر به بچه اش بگوید بی ادب دعوایش می کند! و من در تمام این مدت به این فکر کرده ام که آیا خود بچه زبان نداشته است؟ آیا این مامان در کل زندگی بچه اش، می تواند دنبال او برود و مراقب باشد کسی بهش نگوید بی ادب؟ و مهم تر از همه اینها، آیا بی ادب فحش است؟! =|

دوستت دارم

تصویر مرتبط

جهان زنده (من و عرفان!!!)

گاهی با محیط اطرافم به چنان پیوند و یگانگی یی می رسم که مثلاً واکنشم به عبارت Full of charge روی گوشی در حال شارژم، به زبان آوردن عبارت Thanks a lot است! یک چنین انسان عارفی هستم!

حال من هی هی هی هی هی

خدا نصیبتان نکند شرایطی را که در آن شما تنها فردی هستید که از محتوای شعرهای فلان خواننده و نحوه تلفظ او از حرف الف، بدتان می آید؛ ولی کل جمع دارند با اشتیاق تمام و همراه با حرکات موزون بدنشان، دست می زنند و با صدایش حال می کنند و همراهش «دلبرا جان جان جان جان» می خوانند و آن وسط فقط شمایید که حالتان هی هی هی هی هی است! مردد

+ عنوان: شعری که همان خواننده ی مذکور قرائت می فرماید!

آمین

تصویر مرتبط

دوستم نداشته باش

کسی که دوستم ندارد اعتراض نمی کند که چرا حواسم بهش نبوده و سراغش را نگرفته ام. غر نمی زند که چرا دیشب تلفن نزدم یا جواب پیامکش را دیر دادم. به رابطه ام با این و آن حسادت نمی کند. حساس نمی شود که با فلانی گرم گرفتم و به بهمانی نگاه کردم و... انتظار ندارد کارهایم را کنار بگذارم و بنشینم تنگ دلش. منتظر نیست تولدش را تبریک بگویم و اگر روزهای مهم زندگی اش را فراموش کنم دلخور نمی شود. مجبور نیستم در مورد هر چیزی به او توضیح دهم و مدام حواسم باشد که مبادا از من برنجد و اگر هم رنجید، عجله ای (و حتی اصراری) ندارم که از دلش دربیاورم. دوست نداشتن خوب است... خیلی خوب! مهر شده

مرسی پنگوئن!

دیشب بخشی از یک مستند در مورد زندگی پنگوئن ها را دیدم. و شاید باورتان نشود اگر بگویم به اندازه تماشای یک کمدی پر و پیمان خندیدم! عجب جانوران بامزه ای هستند اینها! قیافه هایشان طوری است که انگار اعصاب ندارند یا دچار افسردگی «حادِ مزمن» شده اند! عاشق راه رفتنشان هستم! از بس خندیدم اشکم در آمد!

تصویر مرتبط

پست منظور دار!

چرا کسی به اجباری بودن توقف پشت چراغ قرمز و اجباری بودن گذراندن تحصیلات عمومی و اجباری بودن خدمت سربازی، و اجباری بودن لباس پوشیدن و اجباری بودن نخوابیدن وسط خیابان و خیلی از اجبارهای دیگر اعتراضی نمی کند؟ یا نکند اعتراض می کنید و من خبر ندارم؟ یا مثلاً در دلتان معترضید ولی جرأت نمی کنید ابرازش کنید یا...؟

چراغ خاموش9

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

از همین تریبون اعلام می کنم که من منظوری ندارم!

اضافه شدن بخش «نظرات ارسالی» به سرویس بیان، آن قدرها هم چیز خوبی نیست. امروز یک سری از نظراتی را که قبلترها برای یک نفر فرستاده بودم خواندم و از خودم خجالت کشیدم! با خواندن آنها چه فکرهایی که در مورد منِ بی منظور نکرده است! 

Designed By Erfan Powered by Bayan