یک نفر به اسم من

با «من» بى کسِ تنها شده، یارا تو بمان همه رفتند از این خانه، خدا را تو بمان (ابتهاج)

و فردا...

واجب الوجودی که وجوبش مطلق است و وجودش بی انتها، می تواند بی دغدغه به هست بودنش ادامه دهد و هی علتهای وجودی ممکن الوجودها را کم و زیاد کند تا یکی واجب شود و آن یکی ممتنع! ولی ممکنی که به وجوب رسید، قطعا نمی تواند قید اطلاق بگیرد و هر لحظه ممکن است علت العلل، در علتی از علل وجودی او نقصان ایجاد کند تا امکانش تناقض بشود و وجودش ممتنع. پس هر ممکنی باید قدر لحظه لحظه های هست بودنش را بداند و لحظه ای را که مبداء این هست شدن است را پاس دارد.

پدیده ای نوظهور از پاک کردن صورت مساله

در راستای «افزایش شانس جوانان برای جذب شدن در هیات علمی دانشگاهها» شرط سنی استخدام را پنج سال کاهش داده اند! در واقع یک عده را از چرخه استخدام حذف کرده اند تا عده ی دیگری شانسشان برای استخدام بیشتر شود! 

تو بگو دوستت دارم تا هوای خشکسالی باران زده شود...

نتیجه تصویری برای دوستت دارم را با من بسیار بگو

دو روز دیگر واجب الوجودم!

برای یک ممکن الوجود هیچ چیز بهتر از این نیست که وزنه ی علتهایی که وجودش را واجب می کنند سنگین تر از وزنه علتهایی شود که وجودش را ممتنع می سازند و آن وقت در هستی اتفاق بیفتد!

توضیح ندادنی

بعضی چیزها آن قدر واضح است که آدم وقتی مجبور می شود توضیحشان بدهد، ترجیح می دهد بنشیند روی زمین خاکی و زار زار گریه کند!

همانا...

... فضول نبودن و سرک نکشیدن در کار دیگران، با بی تفاوت بودن نسبت به دیگران فرق دارد. 

با حروف الفبا دوست باشید لطفا

می گوید: «وقتی دارم با تو چت می کنم، چهار ستون بدنم می لرزد!» ایموجی خنده می فرستم و می پرسم: «چرا خب؟» می گوید: «همه اش فکر می کنم نکند یک ز را ض بنویسم یا یک ص را س یا هر جور غلط املایی دیگر و تو مثل خانم معلمها غلط بگیری!» بیچاره حق دارد! بارها شده است وسط یک حرف کاملاً جدی یا حتی وسط درددل کردنهایش، گزینه پاسخ دادن را برای یکی از پیامهایش انتخاب می کنم و در پاسخ آن پیام شکل درست کلمه ای را که اشتباه نوشته می نویسم و او به این نتیجه می رسد که بهتر است به جای مشورت یا درددل کردن با من خودش را از طبقه بیست و سوم یک ساختمان پرتاب کند پایین!

واقعیت این است که من روی درست نوشتن کلمات حساسم و به نظرم کسی که غلط املایی دارد مثل کسی است که موقع حرف زدن، یک حرف از کلمه ای را اشتباه می گوید و نتیجه می شود کلمه ای دیگر که اتفاقا حرف رکیکی هم هست!!!

نتیجه اخلاقی: نوشتن خیلی مهم است، خیلی خیلی مهم است. به آن اهمیت بدهیم.

چراغ خاموش21

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

مازوخیسم (2)

دلم می خواهد یک نفر محکم و جدی بایستد رو به رویم؛ زل بزند در چشمهایم؛ دستش را بگذارد روی شانه ام و مرا محکم بنشاند روی یک صندلی و همه اخلاقهای گندی را که تازگی پیدا کرده ام، توی صورتم هوار بزند!!!

وقتی دلت می خواهد حرف بزنی و حرفی نداری =/

نه به برانداز کردن دختری که به او متلک می گویند!!!

همان طور که از کنار ایستگاه تاکسی ها رد می شدم تا به آن طرف میدان بروم، شنیدم که راننده تاکسی ای که یک لحظه قبل از کنارش رد شده بودم دارد در حضور همکارانش با صدای بلند و لحن ناخوشایندی به دختری می گوید: «خسته شدی. بفرمایید در خدمت باشیم کل شهر بگردانمت!» در این جور مواقع، رسم (!) بر این است که آدمها برگردند به طرف دختر و سر تا پای او را برانداز کنند تا ببینید چه عیب و ایرادی در پوشش و ظاهرش هست که راننده تاکسی نه چندان جوان به خودش اجازه داده با چنین لحنی جملاتی منظوردار به او بگوید و حتی با خودشان بگویند اگر ایراد از دختره نیست پس چرا یک لحظه پیش که من از جلوی راننده تاکسی رد شدم و اتفاق کیف لپ تاپ بزرگ و سنگینم در دستم بود و طبیعتاً بیشتر خسته می شدم، این حرفها را نزد؟! من هم برگشتم و پشت سرم را نگاه کردم. اما نه جوری که دختر را ببینم. فقط نگاه سرزش آمیزی به راننده تاکسی کردم و به راهم ادامه دادم. دختر را تا وقتی از کنارم رد شد و تا آن طرف میدان جلویم راه رفت ندیدم. و وقتی دیدمش، واقعا هیچ چیزی در او ندیدم که نشان دهد دختر جلفی است و پیشنهاد می پذیرد! یک جفت کفش تابستانی  و یک شلوارکرم رنگ به پا داشت. مانتوی چهارخانه کرمی و سورمه ای پوشیده بود که تا بالای زانویش می رسید و کمرش کش دوزی داشت اما تنگ نبود و یک شال شیری رنگ با دایره های بزرگ سورمه ای سرش بود. در دستش هم یک کیف شیری رنگ و یک کیف دف بزرگ داشت. چهره اش را هم یک لحظه از نیم رخ دیدم؛ هیچ آرایشی نداشت! و بالاخره این که در راه رفتنش هیچ قر و قنبیلی به خرج نمی داد و خلاصه هیچ رفتار یا پوشش جلفی نداشت. اما قطعا در جامعه ما، به خاطر این که مردی حرف منظورداری به او زده بود، متهم و یا شاید مجرم بود!

+ لازم نیست که بگویم من دختر را برانداز نکردم؟! فقط چون حدود پنج دقیقه دقیقا جلوی من راه می رفت خواهی نخواهی می دیدمش!

چراغ خاموش20

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

نکند من یک چیزی ام شده؟! 0 0

1. طرف با کلی تحسین و تمجید می گوید موضوعی را که مطرح کرده ام با مسولین امر در میان می گذارد و از من می خواهد یکشنبه زنگ بزنم تا نتیجه را بگوید. یکشنبه زنگ می زنم و بعد از چند بار زنگ خوردن، رد تماس می دهد و پشت بندش پیامک می آید که لطفا پیام بدهید. پیام که می دهم، جواب نمی دهد!!! فردا صبحش دوباره پیام می دهم جواب نمی دهد!!!!

2. تماس می گیرم و در مورد ثبت نامی های کارگاه فردا می پرسم. همان کارگاهی که با تلاش و پیگیری زیاد خودش قرار است تشکیل شود. می گوید چند روزی نبوده ام و خبر ندارم. از خانم فلانی می پرسم و خبر می دهم. و هنوز رفته است که خبر بدهد! بعد وقتی خودم امروز صبح با خانم فلانی تماس گرفته ام می شنوم که می گوید همه ی اینها را (جوابی را که به من می دهد) به خانم بهمانی (خانمی که رفته است که خبر بدهد) گفته ام و برایش یادداشت هم گذاشته ام!!!!! بعد از دو روز خانم بهمانی هنوز به روی خودش نیاورده است که باید به من خبر می داده است.

3. زنگ زده است روز آزادم را برای گذاشتن فلان قرار کاری پرسیده است. می گویم این هفته که نمی توانم. بگذارید برای عصر شنبه. می گوید هماهنگ می کنم و خبر می دهم. من هی منتظر می مانم... هی منتظر می مانم و هیچ خبری نمی شود. می گویم لابد کنسل شده است. بعدتر می خواهم یک قرار کاری دیگری در موسسه ای دیگر اما در همان روز (شنبه) بگذارم. تصمیم می گیرم مطمئن شوم قرار اولی کنسل شده است. به طرف پیام می دهم چه شد؟ می گوید: شنبه ساعت 5!!! یعنی اگر من نمی پرسیدم تو هم نمی خواستی خبر بدهی؟! آن هم برای جلسه ای که برگزار شدنش بسته به وجود من است؟؟؟!!!!!

همه اینها در طی یکی دو روز اتفاق افتاد! =/

با خودتان چند چندید؟

از یک بازیگر آقای مذهبی عکسی گذاشته که در آن، این آقا بین چند دختر بدحجاب ایستاده (البته با حفظ فاصله شرعی!) و همگی رو به دوربین لبخند می زنند. پایینش هم در مورد آقای بازیگر جملاتی به تمسخر نوشته است. حالا اگر همین آقای بازیگر، در پاسخ به تقاضای این خانمها برای گرفتن عکس یادگاری، سرش را زیر می انداخت و اسغفرالله می گفت و در حالی که مراقب بود جمله اش بیش از پنج کلمه نداشته باشد آنها را به تقوای الهی و پرهیز از تقاضای عکس گرفتن با نامحرم دعوت می کرد، فکر می کنید دل فردی که حالا عکس را گذاشته و مسخره کرده شاد می شد و می گفت دمت گرم فلانی! یک مذهبی باید به همین شکل رفتار کند؟! احتمالاً نه! در این صورت هم مسخره بازیهای خاص خودش را داشت!

حالا بگذریم از این که اگر پای یک آدم مذهبی در میان نبود، در چنین موقعیتی شعار قضاوت نکنیم و ما نمی دانیم واقعیت امر چیست و اصلا هر کسی باید سرش به کار خودش باشد و در زندگی دیگران سرک نکشد و مگر خودمان که هستیم که تازه بخواهیم دیگران را نقد کنیم و... سر می دادیم و کلی هم روشنفکر به نظر می رسیدیم!

چراغ خاموش19

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

سیاستهای زنانه =/

گاهی در گروه های دوستانه یا فامیلی، پستهایی با هشتگ سیاستهای زنانه یا چیزی مشابه آن فرستاده می شود که خواندنش بیش از این که چیزی به آدم یاد بدهد، لحظاتی شاد برایش می سازد! معمولاً بخشی از این پستها کاملاً غیرعلمی و غلط است و حکایت از این دارد که نویسنده آنها هیچ تخصصی در آن زمینه نداشته و احتمالا فقط تجربه های شخصی خودش را (که لزوما درست نیست) و یا چیزی را که از سایتها کانالهای غیرمعتبر دیگر کپی کرده است، به اشتراک می گذارد. بخش دیگری از این پستها، ممکن است در برخی از شرایط و برای بعضی از خانمها جواب بدهد و برای بقیه خیر. اما متاسفانه یک ویژگی عمده این پستها، مطلق گویی و تاکید فراوان و بی چون و چرا بر تک تک توصیه هایشان آن است آن هم به استفاده ی پرتکرار از واژه ها و عبارت هایی مثل «حتمااااااااااااااا»، «به هییییچ وجه» و... و بالاخره بخش دیگری از این مطالب، چنان پیش پا افتاده و بدیهی هستند که آدم احساس می کند به طرز غیر قابل بخششی به شعورش توهین شده است. 

انکار نمی کنم که بعضی از مطالب این پستها هم درست، منطقی، علمی و کاربردی است. ولی متاسفانه مخلوط کردن حقیقت و دروغ در این پستها، باعث می شود آن بخشهای درست هم عملا کارایی شان را از دست بدهند. بنابراین بهتر است به جای عضو شدن در این کانالهای پرطرفدار ولی به شدت عامیانه و دم دستی، کتابهای خوب را بشناسیم و بخوانیم و به کار ببندیم.

از ما گفتن بود...

سعی کردم شعر بگویم، تو به دنیا آمدی!

از همان روز

که خدا نشانی مرا

در جیب پالتوی تو گذاشت

هوا هر روز گرم تر شد

و بین دستهای تو

و

جیبهایت

و تن تو

و

پالتویت

و همه احتمالات دنیا

و

آمدنت

ف

ا

ص

ل

ه

افتاد

+ عنوان و متن از: یک نفر به اسم «من»

سختی های دیوانه کننده ی دنیا

1. با همه وجودت بخواهی و نیاز داشته باشی که کاری را انجام بدهی ولی با اطمینان کامل بدانی که انجام آن کار نه منطقی است و نه از بیشتر جنبه ها به نفع تو است.

2. ویژگیهایی داشته باشی که هم می دانی و می بینی داشتنش به صلاح تو و دیگران نیست و هم می دانی چه طور باید تغییرشان بدهی، ولی نمی توانی، چون سالها است همین طوری بوده ای که هستی و تغییر شخصیتت به این آسانی نیست.

3. همه کارهایی را که می بایست انجام داده باشی در حد توانت و با تحمل سختی های بسیار انجام داده ای اما به آنچه طبیعتا باید در نتیجه این تلاشها به دست بیاوری یا به تو وعده تحققش داده شده است (آن هم از طرف موثق ترین فرد یا افراد ممکن) نرسی و آن وقت ندانی با آن همه اعتماد و این همه انتظار چه کار کنی...

اکسیژن واژه ها

کاش من از آن آدم هایی بودم که جانشان در می آید تا یک خط بنویسند، ولی معتاد نبودم...معتاد نوشتن...

دلم برای صدا زدن اسمت تنگ است...

نتیجه تصویری برای صدا زدن اسم

Designed By Erfan Powered by Bayan