یک نفر به اسم من

با «من» بى کسِ تنها شده، یارا تو بمان همه رفتند از این خانه، خدا را تو بمان (ابتهاج)

بچه پولدار!

اگر دلم می خواهد پولدار باشم برای این نیست که بتوانم در خانه ی اعیانی  زندگی کنم و مازاراتی سوار شوم و عکس ساعت لوکسم را در اینستا به اشتراک بگذارم و لباسهای میلیونی بپوشم و نیازی به سر کار رفتن نداشته باشم و وقتم را در کافی شاپ های گران قیمت بگذرانم. اگر دلم می خواهد پولدار باشم برای این است که بتوانم وقت و بی وقت برای این و آن هدیه بخرم و بدون دغدغه میزان حقوق، هر شغلی را که دوست دارم تجربه کنم و هر وقت دلم خواست برای مدتی به خودم استراحت بدهم و در خانه بمانم و ماهانه به فلان موسسه ی دست به خیر و نیازمند کمک کنم و کلاس های مختلف ثبت نام کنم و کلی کتاب بخرم و هر وقت از سر کار یا هر جای دیگر به خانه برمی گردم یا هر وقت به هر کسی سر می زنم، دست خالی نباشم و بتوانم به شهرها و کشورهای جالب سفر کنم و...

با صد هزار دیده تماشا کنم تو را...

از در درآمدی و من از خود به‌درشدم گویی کز این جهان به جهان دگر شدم
گوشم به راه تا که خبر می‌دهد ز دوست صاحب‌خبر بیامد و من بی‌خبر شدم
چون شبنم اوفتاده بدم پیش آفتاب مِهرم به جان رسید و به عَیّوق برشدم
گفتم ببینمش مگرم درد اشتیاق ساکن شود، بدیدم و مشتاق تر شدم
دستم نداد قوت رفتن به پیش دوست چندی به پای رفتم و چندی به سر شدم
تا رفتنش ببینم و گفتنش بشنوم از پای تا به سر همه سمع و بصر شدم
من چشم از او چگونه توانم نگاه داشت؟ کاول نظر به دیدن او دیده‌ور شدم
بیزارم از وفای تو یک روز و یک زمان مجموع اگر نشستم و خرسند اگر شدم
او را خود التفات نبودی به صید من من خویشتن اسیر کمند نظر شدم
گویند روی سرخ تو سعدی که زرد کرد اِکسیر عشق بر مسم افتاد و زر شدم

+ شاعر: سعدی 

+شاعر عنوان: فروغی بسطامی

ما هم بلدیم بزنیم به کولی بازی! =)

جوری ناله و زاری راه می اندازند و از زجر متاهلی می گویند که انگار آن وقتی که شوهر تقسیم می کرده اند ما بدجنسانه دست در جیب کرده ایم و سوت زنان از صحنه دور شده ایم و خودمان را یک جایی گم و گور کرده ایم و وقتی تقسیم شوهر تمام شده است از مخفیگاهمان در آمده به آنها که غرق شیون و زاری بوده اند هر هر خندیده ایم و تنهایشان گذاشته ایم که با درد خودشان بمیرند و رفته ایم که با ادامه خوشیها و لذتها و تن پروری هایمان سر کنیم! یادتان نمی آید آن موقعی که شما غرق عشق و عاشقیتان بودید و مرکز توجه و قبله آمال یک نفر که همه تلاشش شادی و خوشی شما بود، و دیگر وقتی راه می رفتید زمین نفرینتان نمی کرد و احترامتان پیش آدمهای روی زمین چند برابر شده بود، و هر شب به گردش و تفریح بودید و هی مسافرت می رفتید و چپ و راست کادو می گرفتید (حتی به مناسبت روز دختر که کسی به ما کادو نمی دهد!)، و یک نفر بود که نازتان را بکشد و دو قدم راه که می روید برایتان تاکسی بگیرد که مبادا خسته شوید و کیفتان را برایتان بیاورد و و و و ما چشم بسته بودیم به همه این لذتها و روزهای پر شور و نشاطمان را روی صندلی های چوبی کلاسهای دانشگاه یا در کتابخانه یا پشت سیستم یا در محل کار می گذراندیم و مجبور بودیم بدو بدو از این کلاس به آن کلاس و از دانشگاه به محل کار و از محل کار به کتابخانه برویم و در نهایت جنازه مان به خانه برسد و کلا صبحانه و ناهار و شاممان قاطی شود و هی هوای دخل و خرجمان را داشته باشیم که مبادا کم بیاوریم و سربار پدر جان شویم و هی خودمان را از هر مهمانی و عروسی و دور همی و گردشی محروم کنیم تا به فریضه تحصیل علم و دانشمان برسیم و اوج خوشگذرانی مان بشود خوردن یک بستنی چوبی دور همی در استراحتهای بین کلاس (تازه اگر مجبور نباشیم بدو بدو سراغ کار دیگری برویم) و و و ؟؟؟

شما را به تقوای الهی دعوت می کنم!

+ یادتان باشد خیلی وقتها خوشی های امروز آدمها نتیجه ی این است که دیروزشان را با سختی و محروم کردن خودشان از لذتها گذرانده اند! یادتان باشد وقتی مسیرتان را انتخاب کردید، سعی نکنید انتقام سختی های آن را از کسانی بگیرید که مسیر دیگری را انتخاب کرده اند!

+ چه قدر غر زدم امروز! =| 

والا!

نگران نباشید! اگر خودتان فراموش کرده اید، من به شما تضمین می دهم که زندگی مجردی هم همه اش ناز و نعمت و خوشی و لوس بازی و بی دغدغگی و بی مشکلی نیست. اما جان من شما هم مرد/ زن باشید و اعتراف کنید که یک جاهایی از دنیای متاهلی هم خوشی هایی دارد که مجردها از آن محرومند و این همه نک و ناله نکنید.

+ هر وضعیتی خوبیها و بدیهای خودش را دارد. اگر وضعیتی که در آن هستید (چه مجردی چه متاهلی) انتخاب خودتان است که از خوشی هایش لذت ببرید و سختی هایش را تحمل کنید و اگر انتخاب خودتان نیست برای تغییر دادنش تلاش کنید. ولی غر به جان کسانی که وضعیت شما را ندارند نزنید!

زلف بر باد نده تا ندهی بر بادم!

تا حالا شده در اوج گرمای تابستان، از یک خانم چادری بپرسید گرمش نیست در این هوا چادر سر کرده است؟ فرقی نمی کند این سوال را با چه قصد و نیتی و با چه لحن و نگاهی پرسیده باشید. فقط این سوال را هم از خودتان بپرسید که هیچ وقت فکر کرده اید لازم است از خانمی که در اوج گرمای تابستان، خرمن موهای پرپشت و بلندش را روی کمرش رها کرده و حتی یک کش مو دورش نینداخته تا کمی جمع و جور شود و کل گردن و کمرش را نپوشاند سؤال کنید که گرمش نیست در این هوا مو پریشان کرده است؟! امیدوارم جوابتان این نباشد که خودم هم از موپریشان کنندگان هستم، ولی این سوال را از چادری ها پرسیده ام!

+ شاعر عنوان: حافظ

همسایه ها یاری کنید تا من شوهرداری کنم =|

اگر معتقدید کسی که متاهل است یا بچه کوچک دارد یا شاغل است یا سنش زیاد است فرصت یا توانایی کافی برای سر کلاس نشستن یا مطالعه کتابهای درسی یا انجام تکالیف دانشگاه را ندارد، معنی اش این است که وقتی چنین شرایطی دارید نباید وارد دانشگاه شوید و قطعاً معنی اش این نیست که وقتی چنین شرایطی دارید اساتید باید هرگز برایتان غیبت رد نکنند و الکی بهتان نمره قبولی بدهند!

+ اما اگر در حال تحصیل علم و دانش بودید و فرد قابل قبولی به تورتان خورد، معنی اش این نیست که به خاطر قصد ادامه تحصیلتان نباید قصد ازدواج داشته باشید!!!

چرا نباید به دانشجوها نمره ی الکی داد تا پاس شوند؟

دانشجویی که دیر سر کلاس می رود، زیاد غیبت دارد، سر کلاس خواب است و نه به درس گوش می دهد و نه در هیچ فعالیت کلاسی شرکت می کند، معنی اش این است که در زندگی اش برنامه ریزی درستی ندارد. حالا یا اهل برنامه ریزی نیست یا برایش اهمیتی ندارد یا بلد نیست!

دانشجویی که در آزمون میان ترم شرکت نمی کند یا شرکت می کند و نمره پایینی می گیرد ولی برای جبران آن نه تلاش می کند برای آزمون پایانی بیشتر درس بخواند و نه هیچ فعالیت کلاسی و تکلیف فراکلاسی انجام می دهد، یعنی هیچ آینده نگری ندارد و باری به هر جهت پیش می رود و شعارش این است که بالاخره یک طوری می شود!

دانشجویی که در امتحانها تقلب می کند، یعنی به این اعتقاد دارد که هدف وسیله را توجیه می کند و به جای تلاش و صرف وقت و هزینه، باید از راه ممکنی برای رسیدن به اهداف کمک گرفت، حتی اگر از یک طرف حق دیگرانی که نمی خواهند یا نمی توانند تقلب کنند ضایع شود و از طرف دیگر خودش از کسب دانش، نگرش و مهارتهای ضروری مربوط به رشته محروم بماند.

دانشجویی که هیچ نوع تلاشی برای نمره گرفتن و پاس کردن واحدهای درسی اش نکرده است و بعد از اعلام نمرات دور می افتد که با دروغ و سیاه نمایی و تظاهر و خواهش و التماس و قول و قرارداد از استادش نمره قبولی بگیرد، یعنی علاوه بر دروغگو و متظاهر بودن، آدم مسولیت پذیری نیست و نمی خواهد عواقب کم کاریهایش را بپذیرد و همه چیز را به گردن این و آن می اندازد و دیگران را مقصر و خودش را مظلوم و مقهور شرایط می داند و معتقد است حالا دیگران باید کاری برای او بکنند تا اتفاق بدی نیفتد.

حالا همه این ویژگیها را بگذارید کنار هم و یک جوان بدون برنامه ریزی، بدون آینده نگری، باری به هر جهت، متقلب، ضایع کننده حقوق دیگران، فاقد توانمندی و دانش لازم، دروغگو، متظاهر، بی مسوولیت، آویزان، توجیه گر و... را در نظر بگیرید.

آیا شما حاضرید به یک روانشناس، یا پزشک یا مهندس یا متخصص یا... با این ویژگیها مراجعه کنید و در کارهایتان از او کمک بگیرید یا مثلاً کودکتان را به معلمی با این ویژگی ها بسپارید؟ حاضرید در انتخابات بعدی به کسی با این وِیژگیها رأی بدهید؟ حاضرید امام جمعه، اعضای شورای شهر، استاندار، فرماندار، رییس جمهور، وزرا و هر کدام از مقامات مسوول کشور چنین ویژگیهایی داشته باشند؟ بدون شک نه!

خب این روان شناس، پزشک، مهندس، متخصص، معلم، امام جمعه، اعضای شورای شهر، استاندار، فرماندار، رییس جمهور، وزرا و هر کدام از مقامات مسوول کشور از کجا می آیند؟! خدا که در آسمان را باز نمی کند و آنها را برای ما بفرستد. دست کم بخشی از این افراد همانهایی هستند که از دانشگاههای کشور فارغ التحصیل و بعد جذب مشاغل و مناصب مختلف می شوند. 

درست است که یک استاد به تنهایی نمی تواند از ورود چنین افرادی به جامعه جلوگیری کند، ولی دست کم می تواند با ندادن نمره ناحق به افرادی با این ویژگیها، خودش را در خطاها و چه بسا جنایتهای آینده این افراد شریک نکند. یک استاد می تواند ارتباط این رفتارهای ظاهرا کوچک و معمولی و پیش پا افتاده در دوران دانشجویی را با شکل گیری غلط شخصیت اخلاقی و حرفه ای روشن کند تا دانشجوها ذهنشان کمی بازتر شود. حتی اگر یک دانشجو از این حرفها به خودش بیاید هم ارزشمند است.

من نمی گویم سختگیری زیاد و اضافه لازم است؛ ولی تا این حد آسان گیری که هر ننه قمری وارد دانشگاه شود و بدون هیچ تلاشی و به قول معروف فقط «ماچکی» نمره بگیرد و فارغ التحصیل شود هم خیلی درد است؛ خیلی زیاد.

یک... دو... سه... چهار... پنج...

وقتی از مهدی می خواهم کاری را انجام دهد و او به روی خودش نمی آورد، می گویم: «تا 5 وقت داری.» و این، لجبازی و نافرمانی اش را در هم می شکند و می شود یک بازی برای او. تا وقتی من دارم با صدای بلند و شمرده می شمرم، مهدی با یک لبخند شیطنت آمیز و به حالت آماده باش سر جایش می ماند یا کار قبلی اش را ادامه می دهد. همین که حرف پ از کلمه پنج را تلفظ می کنم مثل فشنگ از جایش می پرد و کاری را که خواسته ام انجا می دهد. امروز بهش می گویم: «مهدی جان! من کار دارم. لطفاً از اتاقم برو بیرون.» می خندد و می گوید: «خاله تا ده بشمر.» شروع می کنم به شمردن. وقتی به پنج می رسم با خنده از اتاق بیرون رفته است!

ای کاش جای این همه دیوار و سنگ، آیینه بود و آب و کمی پنجره

ایستاده ام وسط آب و متوجه نمی شوم کی به همدیگر علامت می دهند. فقط می بینم که با لبخندهای شیطانی دورم حلقه می زنند و همه شروع می کنند با تمام توانشان به من آب بپاشند! اولین واکنشم یک جیغ پر از خنده است؛ در همان حین محکم کف رودخانه زمین می خورم و جیغ دیگری می کشم که بلافاصله به خنده ای از ته دل تبدیل می شود. آن قدر تند و محکم آب می پاشند که فقط می توانم چشمهایم را ببندم و در حالی که غش غش می خندم دستهایم را تند تند در آب بالا و پایین ببرم تا بلکه من هم بتوانم کمی آب به آنها بپاشم! این لحظه ها را که هیچ غم و نگرانی در آن راه ندارد عاشقانه دوست دارم!

+ این لحظه ها طوری هستند که گویا غم و نگرانی اصلاً وجود خارجی ندارد!

++ خدایا! از شر بی آبی و خشکسالی به تو پناه می بریم!

+++ آب بازی یکی از بهترین راههای رفع استرس و اضطراب است؛ چه برای کوچکترها و چه بزرگترها.

++++شاعر عنوان: قیصر امین پور

وقتی جیک جیک مستونت بود، فکر زمستونت بود؟!

خیلی زشت است بعد از یک ترم که هر چه استاد گفته، شما عملاً هیچ واکنشی نشان نداده اید و همه اش دنبال یللی تللی تان بوده اید، وقتی نمرات پایان ترم اعلام شد بیایید بگویید: «استاد به خدا هر کاری بگویید انجام می دهم؛ فقط تو را به خدا نگذارید من بیفتم!» شما اگر کار کن بودید، در طول ترم کار کرده بودید!

اصول روی اعصاب بودن؛ ویژه بچه های متکدی

این روی اعصاب ترین شکل گدایی کردن بود که در عمرم دیده بودم. پسر بچه لاغر اندام 6-7 ساله ای که نگاه ترحم برانگیزی داشت و سعی می کرد وانمود کند پایش می لنگد، یک دستمال چهار خانه ی کثیف به رنگ سورمه ای دستش بود و بدون این که حرفی بزند سعی می کرد با دستمالش کفش مسافران بی. آر. تی. را تمیز کند. طبیعتاً هیچ کس این صحنه را تحمل نمی کرد و همگی فوراً پایمان را عقب می کشیدیم و از او می خواستیم این کار را نکند. بعضی ها پولی هم به او می دادند. فقط خانمی که چهره ی خیلی سرد و بی روحی داشت و مشغول صحبت با تلفنش بود، هیچ واکنشی نشان نداد؛ حتی بچه را پس نزد. اما اگر فکر می کنید بچه کفش های این خانم را حسابی تمیز کرد سخت در اشتباهید! او به همان یک لحظه آشنا کردن دستمال با کفش اکتفا کرد و بعدش زل زد توی چشمهای خانم بی روح تا بهش پول بدهد! یعنی اگر بقیه هم مانع کارش نمی شدند، عملاً او اقدام تمیزکارانه ی خاصی انجام نمی داد و این کارش فقط یک نمایش مضحک برای جلب دلسوزی و ترحم بود!

+ من به کمک به گداهایی که بر احساسات مردم سوار می شوند هیچ اعتقادی ندارم. اما خیلی خیلی خیلی دلم برای این طفل معصومها می سوزد که به جای گرمای آغوش مادر و حمایت پدر، باید در گرمای بی رحم تابستان و سرمای زمستان بین این مردم غیرقابل اعتماد، کودکیشان را گم کنند و در عوض فریبکاری و حقارت را تجربه کنند...

چگونه حس خیرخواهی و کمک رسانی را در دیگران سر به نیست کنیم!

دارم با خیرخواهی تمام برایش از راه پر پیچ و خمی می گویم که من پشت سر گذاشته ام و او در پیش رو دارد. سعی می کنم همه سختی هایی که کشیدم و کارهایی که در برابر این سختیها انجام داده ام تا سرانجام به نتیجه مطلوب رسیده ام را برایش شرح بدهم تا دقیقاً بداند باید چه کار کند و با مشکلات سر راه و نحوه گذر از آن آشنا شود. آن وقت او تمام تلاشش را می کند تا نشان دهد خودش بیش تر از اینها سختی کشیده است و ذات کارش سخت تر از کاری است که من انجام داده ام و این حرفها اصلاً و ابداً به دردش نمی خورد!

خودت بس نبودی؟

به بعضی ها باید گفت: «چه طور توانستی به خودت اجازه دهی یک نفر مثل خودت را به این دنیا اضافه کنی؟!»

اخبار=(

اخبار روز ایران و جهان را از طریق یک کانال طنز پیگیری می کنم! دلار گران می شود و من جوکش را می خوانم؛ تحریمها را بیشتر می کنند و من جوکش را میخوانم؛ یک نفر رکورد اختلاس جدیدی را به نام خودش ثبت می کند و من جوکش را می خوانم؛ فلان مقام کشوری افاضات جدیدی می فرماید و من جوکش را می خوانم؛ تیممان می بازد و من جوکش را می خوانم و... این طوری فشار روانی ناشی از اخبار بد کمتر می شود. فقط یک چیز است که نه کسی جوکش را می سازد و نه اگر بسازد، جوک بودنش چیزی از بار روانی آن کم می کند: تجاوز به کودکان!

+ بیماران پدوفیلی (آزارگران جنسی کودک) قابل درمان هستند! کاش قبل از این که اتفاقهای بد تکرار شوند، طرحی برای درمانشان ارائه می شد؛ هر چند این جا همه به سکوت عادت داریم... =(

تابستان مبارک

Image result for ‫تابستان مبارک‬‎

بمان بمان بمان بمان بمان بمان بمان بمان بمان......

ای جان! تو را به جان منِ خسته جان بمان
دیگر بگو چگونه بگویم بمان؟! بمان...

+ مجید ترکابادی

وقت تو نود دقیقه س، نه نود روز، نه نود سال

در جام جهانی امسال، تیم ایران دارد زندگی واقعیمان را به تصویر می کشد؛ آن روزهایی را که هر چه تلاش می کنیم به ثمر نمی نشینند اما در نهایت، امدادهای غیبی، از راه بی گمان، می رسند و نتیجه آن می شود که می خواستیم... و آن روزهایی که با سماجت و پافشاری زیاد، توپ آرزوهایمان را گل می کنیم اما یک اشتباه کوچکِ ناخواسته، نتیجه واقعی همه تلاشهایمان را به هدر می دهد و با این که عالی بوده ایم و یک لحظه هم از پا ننشسته ایم، پیروز میدان زندگی به حساب نمی آییم؛ دست کم طبق قانونهای پذیرفته شده ی دنیا!

+ بعد از جام جهانی 1998، اولین بار بود که فوتبال دیدم و با این که در این همه سال، آن عشق قدیمی به فوتبال از سرم پریده بود، حسابی لذت بردم... درست مثل همان روزها البته منهای گریه ای که آن وقتها برای هر باختی می کردم ولی حالا چنین گریه ای برایم خنده دار است!

+ عنوان: شعری که زمانی از تلویزیون شنیده ام ولی خواننده و شاعرش را نمی دانم!

تو کجایی رابینسون کروزوئه؟!

زمزمه کرد: «نمی گویم قله ای فتح نشده ام؛ که من آن همه بلند، محکم، زیبا و باشکوه نیستم! اما دست کم جزیره ای کشف نشده ام؛ همان قدر تنها، همان قدر دور، همان قدر خالی...»

سکوت می کنم که این، سکوت منطقی تره

در یک بحث و گفتگو بین دو نفر با دو موضع متفاوت و متعارض، شنیده شدن جملاتی مثل «درکت نمی کنم»، «فهمیدنش این قدر سخت است؟»، «همین است که هست»، «این حجم نفهمی/ بی شعوری/ .... چه طور در تو جا گرفته است.»، «تو این طوری فکر کن»، «امیدوارم یک روز به سرت بیاید»، «فقط می خواهی کل کل کنی»، «انگار در این جامعه زندگی نمی کنی.»، «بیخودی بزرگش کرده ای»، «بحث کردن با تو بی فایده است»، «شما این طرفیها، آن طرفیها، فلان شهری یا نژادیها، مذهبیها، روشنفکرها، ....ها، همیشه فلان حرف را می زنید/ فلان رفتار را دارید»، «واقعا نمی فهمی یا خودت را به نفهمی می زنی؟»، «تو بحث کرن بلد نیستی.»، «بوووووق... بوووووق... [=فحش!]»، «وقتی توهین می کنی انتظار قربان صدقه نداشته باش»، «کمی انتقادپذیر باش»، «قرار نیست همه مثل تو فکر کنند» و.... به این معنی است که شما هم به عنوان گوینده ی این جملات، چیزی از اصول درست گفت و گوی انتقاد محور نمی دانید. این که تا وقتی طرف مقابل شما را تایید می کند یا دست کم آن طور که شما دلتان می خواهد بحث می کند، شما هم طبق اصول درست گفتگو پیش بروید که هنر نیست؛ مهم این است که در شرایطی که با یک فرد ناوارد یا غیردقیق یا احمق یا نادان وارد بحث شده اید، بتوانید با رعایت اصول درست، او را وارد مسیر درست بحث کردن بکنید و اگر غیرممکن است، به جای استفاده از هر کدام از جملات بالا، محترمانه بگویید: «به نظر نمی رسد ما در حال گفتگو به شیوه درست و بدون پیش داوری باشیم و چنین گفتگویی ما را به هیچ حقیقتی نمی رساند. من ترجیح می دهم ادامه ندهم.» و واقعا ادامه ندهید! نه این که از این جمله، در آن قسمتی از بحث استفاده کنید که کم آورده اید یا همه حرفهایتان را زده اید ولی مایل نیستید پاسخ طرف مقابل را بشنوید. بعد از بیان این پاسخ، واقعا سکوت کنید و لبخند بزنید، حتی اگر یک عالمه جواب دندان شکن دارید و حتی اگر یک عالمه فحش می شنوید!!!

اصل ماجرا

همیشه با خودم فکر می کردم روز رستاخیز که بدکاران از خدا می خواهند آنها را به دنیا برگرداند تا توبه کنند و به راه راست بروند، چرا خدا حرفشان را باور نمی کند و به آنها فرصت دوباره نمی دهد؟ مگر می شود آدم با حقیقت عریان رو به رو شود و هول و ولای عذاب را بچشد ولی دوباره گناه کند؟! بعدها وقتی چند شبانه روز، در حال تحمل دندان درد و استرس دندانپزشکی و زجر کشیدن زیر دست دندانپزشک محترم و خالی شدن جیب به خودم قول دادم دیگر هر شب مسواک بزنم و آب نمک قرقره کنم و بعد از خوردن هر نوع خوراکی نخ دندان بکشم، اما بعد از مدتی قولم را فراموش کردم و به روال گذشته برگشتم، فهمیدم موضوع از چه قرار است! =|

Designed By Erfan Powered by Bayan