- يكشنبه ۲۰ خرداد ۹۷ , ۱۷:۴۰
کسی که می گوید انسان فقط محصول ژنتیک و محیط است و هر چه هست به خاطر این دو است و چیزی فراتر از آنها یا خارج از آنها نمی تواند باشد، معلوم است هرگز نخواسته و نمی خواهد تلاش کند قدری متفاوت از آنچه هست و شده است باشد و بشود! البته کسی هم که داد سخن می دهد که انسان موجود مختار است و ما با اراده می توانیم از ژنتیک و محیط فراتر برویم و خودمان خودمان را آن طور که می خواهیم بازسازی کنیم، معلوم است که هرگز تلاش نکرده است با اراده اش تغییری هر چند کوچک در خود به وجود بیاورد و سختی این مسیر را نچشیده که لاف گزاف می زند.
+ نه آن قدر مقهور و مجبوریم که چیزی فراتر از ژن و محیط نباشیم و نه آن قدر آزاد و مختار که هر آنچه می خواهیم بشویم. انسان بین جبر و اختیار؛ قهر و اراده دست و پا می زند و کمی از خودش را می سازد!
- يكشنبه ۲۰ خرداد ۹۷ , ۱۷:۳۱
- |
یک زمانی در اعتراض به لوس بازیهایی از این دست که بعد از خیانت محبوب، طرف یک چشمش اشک بود و یک چشمش خون و شب و نصف شب می نشست برای خوشبختی یا برگشتن او دعا می کرد، رو آوردم به آهنگ هایی مثل «الهی سقف آرزوت، خراب بشه روی سرش» و «دیگه ازت بدم میاد، بدم میاد عروسک» که هر کدام یک پا کولی بازی بود! حالا اما می دانم این دو سبک برخورد، هر کدام از یک ور بام افتادن است و در اصل، آدم باید در همه ی شرایط سنگین باشد و وقتی خیانت دید، بعد از یک دوره سوگواری خصوصی، دست از سر خائن مورد نظر بردارد و برود پی زندگی اش و بگذارد او هم زندگی اش را بکند و فوقش به کائنات بسپارد که خودشان هر جور صلاح می دانند حالش را بگیرند! البته همه ی اینها فعلاً فقط در حد تئوری است و شاید اگر روزی برای من اتفاق بیفتد که مخنوت (اسم مفعول خیانت!!!) شوم، چنان ترکیب بدیعی از لوس بازی و کولی بازی راه بیندازم که همه ی «یک چشم اشک_ یک چشم خونها» و همه ی «الهی سقف آرزوت خوانها» انگشت حیرت بر لب بگزند!
- يكشنبه ۲۰ خرداد ۹۷ , ۱۷:۱۹
نشستیم پشت میز، رو در روی هم. من دو تا بستنی شکلاتی سفارش دادم. تو سکوت کرده بودی.
من با اشتهای تمام بستنی می خوردم و تو سکوت کرده بودی.
برایت حرف زدم... حرف زدم... حرف زدم... تو سکوت کرده بودی.
تشنه ات بودم. باید برایت حرف می زدم با این که تو سکوت کرده بودی.
باید آن همه ندیدنت را در همین فرصت کمی که داشتیم جبران می کردم، فرصتی که مثل بستنی هایمان آب می شد و تو سکوت کرده بودی.
باید تو را برای تمام روزهای دیگری که تمی دیدم، در ذهنم و در دلم، ذخیره می کردم ، تو سکوت کرده بودی.
اصرار نکردم که حرف بزنی، اصرار نکردم که جز گوش سپردن و سر تکان دادن و گاهی یکی دو کلمه کوتاه و لبخندی کمرنگ کاری بکنی... نخواستم تو را به حرف بیاورم... چیزی نپرسیدم... از ذوق حرف زدنم کم نشد... کلماتم را گم نکردم... دلخور نشدم... نگران نشدم... با این که تو سکوت کرده بودی...
سیری ز دیدن تو ندارد نگاه من
چون قحط دیدهای که به نعمت رسیده است
+ صائب تبریزی
- شنبه ۱۹ خرداد ۹۷ , ۲۲:۵۲
- |
بابا گفته بود: «برگه را می دهم دخترم پاکنویس کند.» و جواب شنیده بود: «نمی خواهد بدهی. زن که چیزی نمی فهمد!» و البته کمی هم صدایش را بلند کرده بود! حق داشت شاید. لابد «نفهمی زن» آن هم در حدی که نتواند از روی یک نوشته کوتاه، یک بار تمیز و مرتب بنویسد خیلی حرص دربیار است. با این حال، بابا او را درک نکرده و حسابی از این حرفش (و نه از بلند شدن صدایش) دلخور شده بود. دیروز او را دیدم. وقتی از کنارش رد می شدم، دلم می خواست چشم ببندم به روی سن و سال و منصب و مقام دهان پرکن و اسم و رسم شریفش و بهش بگویم: «نفهم!» و رد شوم! ولی تقوای الهی پیشه کردم! =)
- شنبه ۱۹ خرداد ۹۷ , ۲۱:۳۴
- |
دقت کرده اید سکوتی که «از رضایت نیست» تا چه اندازه سنگین و تلخ است؟! بدتر از همه وقتی است که دلت «اهل شکایت» هست؛ ولی آن قدر به بی ثمر بودن شکایتت واقفی که ترجیح می دهی مهر سکوت بر لب بزنی.
- شنبه ۱۹ خرداد ۹۷ , ۰۹:۴۲
- |
از این که کسی به جای این که رک و راست حرفش را بزند با ایما و اشاره و طعنه و کنایه و در لفافه و با زبان بدن به خصوص چهره و با سکوت و با حرکات و واکنش های غیرمستقیم و... سعی کند مرا متوجه منظورش کند متنفرم. بدتر این که سعی کند با هدایت زیرپوستی من به سمت و سوی خاص، حرفی را که خودش می خواسته به من بزند در دهان من بگذارد تا عواقب احتمالی اش متوجه من باشد! درست است که حرفهای آدمهای رک و راست معمولاً باعث دلخوری و ناراحتی است؛ ولی اگر صراحتشان با ادب و متانت همراه باشد، دلخوری ام فقط می شود برای چند لحظه و در نهایت در عین ناراحتی، از آنها ممنونم که دست کم انسان بودند و آمدند رک و راست حرفشان را زدند. بعضی حرفها هستند که از شنیدن رک و راستشان نمی رنجم، اما اگر به شیوه های غیرمستقیم و با دوز و کلک گفته شوند، هرگز نمی بخشمشان!
- پنجشنبه ۱۷ خرداد ۹۷ , ۱۳:۳۲
خیلی از آدم ها، وقتی می گویند از دروغ بدشان می آید، بی آن که متوجه باشند، منظورشان این است که دوست ندارند کسی به آنها دروغ بگوید ولی این که خودشان به دیگران دروغ بگویند شاید زیاد هم بد نباشد.
- پنجشنبه ۱۷ خرداد ۹۷ , ۱۳:۱۳
- |
این که در قرآن آمده است که آدمها به صورت زوج آفریده شده اند را قشنگ می شود در فیلم ها و سریالهای ایرانی دید که به ازای هر پسر مجردی یک دختر مجرد هم هست یا پیدا می شود و همه مجردهای داستان، دو به دو عاشق هم می شوند و با هم ازدواج می کنند. اگر هم تعداد افراد یک جنس کمتر از دیگری باشد، به یقین می دانی که تا آخر فیلم به تعداد نیاز دختر یا پسر اضافه خواهد شد! =|
- پنجشنبه ۱۷ خرداد ۹۷ , ۱۰:۳۹
- |
وقتی حرصتان در می آید که چرا دخترها همیشه هر رفتاری را به منظور برمی دارند، یاد تمام وقتهایی بیفتید که در بی ربط ترین شرایط ممکن، ساده ترین رفتارهایتان حتی، منظوردار بود!
- پنجشنبه ۱۷ خرداد ۹۷ , ۱۰:۳۵
- |
با این که منظور اصلی جمال زاده را از داستانش گرفتم، اما به نظرم آن هم یک قضاوت ساده در مورد روز حساب و نگاه خدا به آدمها بود. مطمئنم آن روز به این سادگی ها هم نمی گذرد؛ مطمئنم حسابرسی خدا این قدر سرراست و سطحی نیست. مطمئنم خدا تأثیر ترکیب عجیبی از عوامل مختلف بر روی اعمال و رفتار آدمها را در نظر می گیرد و حواسش به همه جنبه ها هست و برای هر فرد پاداشها و مجازاتهای خاص خودش را دارد که منصفانه بودنشان خیلی فراتر از درک فعلی بشر است. مطمئنم خدا همه چیز را در نظر می گیرد و بعد قضاوت می کند و حکم می دهد؛ همه ترسها، عادتها، اجبارها، اراده های درونی و بیرونی، غفلتهای عمدی و غیرعمدی، توانایی ها و محدودیتها، تأثیرپذیریهای اختیاری و غیراختیاری و خلاصه هر چیزی که فکرش را بکنی. ناسلامتی او خدا است و باید همه این چیزها را بداند و بفهمد در زندگی هر کس کدامشان بوده و هر کدام چه طوری با بقیه ترکیب شده که محصول نهایی اش شده است این آدم با این پرونده اعمال.
- چهارشنبه ۱۶ خرداد ۹۷ , ۱۹:۰۹
- |
با این که از وقتی یادم می آید اهل نوشتن بوده ام و از یک جایی به بعد دفتر و قلم جای خیلی از چیزهایی که در زندگی ام نداشته ام و نمی شده است یا نخواسته ام که داشته باشم را گرفته است؛ باز هم فکر می کنم معتاد نوشتن بودن یکی از عجیب ترین ویژگیهای انسان است و حتی همیشه با نگاه حیرت به فرایند و محصول نوشتن نگاه می کنم. همیشه می مانم که این جمله ها از کجا به ذهن آدم می رسند که گاهی وقتی به نوشته های قدیمی تر خودش حتی نگاه می کند حیران می ماند که یعنی اینها را من نوشته ام؟! می دانم نوشته هایم چیزی فراتر از فکرهایی هستند که در ذهنم وول می خورند و حتی گاهی فراتر از همه ناخودآگاه و زندگی ام. و می دانم که هر کسی که می نویسد، ممکن است گاهی چنین فکرهای عجیب و غریبی به سرش بزند. شاید قدیمی ها حق داشتند که خیال می کردند نوشته ها را ارواح به ذهن آدمها جاری می کنند و گاهی دلم می خواهد با آن روح لطیف اما سرکشی که این همه با من در ارتباط است ملاقات کنم؛ باید روح جالبی باشد.
- چهارشنبه ۱۶ خرداد ۹۷ , ۱۸:۵۵
- |
وقتی حس می کنی «باید» یک پست طولانی خاص بنویسی _ از آن پستهایی که در تمام طول نوشتنش و تا چند روز بعد از آن دلت حال می آید_ ولی هیچ حرفی برای نوشتن نداری، معلوم می شود داری یک چیزهایی را، که اتفاقاً چیزهای خیلی خیلی مهمی هم هستند، از خودت مخفی می کنی.
- چهارشنبه ۱۶ خرداد ۹۷ , ۱۸:۴۹
- |
اگر به دنبال یک شریک زندگی وفادار می گردید که تحت هیچ شرایطی پشتتان را خالی نکند و هر بلایی سرش آوردید باز هم به پایتان بماند، با یک بلاگر بلاگفایی ازدواج کنید!
- چهارشنبه ۱۶ خرداد ۹۷ , ۱۱:۴۸
- |
این که یک هفته در هر ماه، زنی را که در زندگیتان هست درک کنید و همین که غرغرهای بیخودی اش شروع شد، تقویم هورمون هایش را به رویش بیاورید و همه ی تقصیرها را گردن آن بیندازید اصلاً و ابداً قشنگ نیست. چه نیازی هست به او بگویید که می دانید الکی! غر غرش می آید و این الکی غرغر آمدنش دست خودش نیست و نهایت تا ده روز دیگر خوب می شود و خودش هم می فهمد که چیز مهمی نبوده است و همه اش تقصیر تغییرات هورمونی یی است که او هیچ نقشی در آن ندارد؟ چیزی که یک زن در آن یک هفته در ماه نیاز دارد این است که کمتر گیر بدهید و کمتر باهاش یکی به دو کنید و کمتر ایراد بگیرید و کمتر انتظار داشته باشید و بیشتر از همیشه عاشقش باشید و بیشتر علاقه تان را نشان دهید و بیشتر با او گپ بزنید و بیشتر در برابر بهانه هایش، هر چه قدر بنی اسرائیلی، کوتاه بیایید و بیشتر برایش وقت بگذارید و کمتر روی اعصابش راه بروید. اما اگر فکر می کنید با اظهار این علم غیبتان که: «می دانم چون در آن یک هفته در هر ماهت به سر می بری حالت خوش نیست» زنی را درک کرده اید، باید بگویم که تصورتان از زن خیلی سطحی و مکانیکی است!
- چهارشنبه ۱۶ خرداد ۹۷ , ۱۱:۱۸
- |
وقتی به خاطر کسی کاری می کنیم، هر چه قدر هم که از سر عشق باشد، ناخودآگاه او را مدیون خودمان می دانیم. حتی در عشق های یک طرفه مان، معشوق را مدیون خودمان می دانیم فقط به این دلیل که خیلی خیلی دوستش داشته ایم و شب ها از فکرش خوابمان نبرده است و روزها به خاطر او به هیچ کس دیگر نگاه نکرده ایم و... اما عشقی که با منت همراه باشد عشق نیست؛ معامله است؛ آن هم از نوع کثیفش.
- چهارشنبه ۱۶ خرداد ۹۷ , ۱۱:۰۵
- |
می دانی چه قدر دلم برای خدای کودکی هایم تنگ شده است تا دوباره دستم را بگیرد و مرا به آن طرف خیابان سخت زندگی ببرد؟!
+شاعر عنوان: سیاوش قمیشی
- چهارشنبه ۱۶ خرداد ۹۷ , ۱۰:۵۷
- |
نتوانستم دعا کنم... حتی جوشن کبیر برایم خیلی بزرگ بود. فقط سوزناک ترین اسمت را هزار بار از عمق وجودم صدا کردم...
- چهارشنبه ۱۶ خرداد ۹۷ , ۱۰:۴۱
- |